گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

نتیجه سکولاریسم تقلبی حکومت پهلوی ( ۹ )



پس از سال ۱۳۳۲ که شاه توانست با همیاری گسترده روحانیت نیروهای ملی و چپ - حزب توده - را سرکوب کند، فعالیت نیروهای مذهبی بسیار گسترش یافت. شاه می خواست از نیروهای مذهبی برای حکومت شاهنشاهی اش سپری در برابر نفوذ احتمالی کمونیسم بسازد و البته این سیاست دقیقا با سیاست جهنی امریکا و غرب همسو بود. البته نیروهای مذهبی هم بشدت مواظب شاه بودند تا از محدوده ی منافع آنها بیرون نرود که نمونه اش را اینجا بخوانید:


https://t.me/gozaresh1395/4822


اما شاه از سال ۱۳۳۸ برای اجرای اصلاحات اجتماعی زیر فشار امریکا قرار داشت. این اصلاحات می باید به گونه ای می بود که ضمن حفظ حکومت شاه، وضعیت دردناک اقتصادی را کاهش دهد تا نفوذ شوروی سابق جلوگیری کند. گزارشگر امریکا وضعیت ایران را با ویتنام مقایسه کرده بود ( نوشته پیشین )‌  و نیز بیشتر در راستای سیاست های جهانی امریکا قرار گیرد. اولین نمونه آن در سال ۱۳۳۸ در مورد شناسایی دوفاکتوی اسرائیل ظاهر  شد: 


https://t.me/gozaresh1395/4989


که با واکنش روحانیت روبرو شد. اما با وجود آیت الله بروجردی این رویارویی بسیار اندک بود. با درگذشت آیت الله بروجردی، اصلاحات شاه سرعت بیشتری گرفت. تنها کسی که سیاست های شاه و شخص وی را نقد کرد شخص آیت الله خمینی بود. او بر سه مورد اصلی انگشت گذاشته بود که با احساسات مذهبی مردم هماهنگ بود: 


رای زنان، حذف قسم به قران، و رابطه با اسرائیل. البته در کنارش اصلاحات ارضی و اصول ششگانه و رفراندم شاه را برای آن تحریمم کرده بود. 


کار این رویاروی به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کشیده شد. شاه طبق معمولش از رویارویی می ترسید. کسی که مسئولیت این رویارویی و سرکوب را برعهده گرفت اسدالله علم نخست وزیر بود او حتا تلفن های دربار را به مدت ۲۴ ساعت قطع کرد تا از دخالت احتمالی شاه جلوگیری کند.


خمینی در فرانسه . دکتر نهاوندیان. ص ۵۹


نکته قابل توجه آن که نیروهای ملی  برای اصلاحات بر اساس قانون اساسی تکیه می کردند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. اصلاحات باید توسط دولت های قانونی و مجلسی انجام شود که نمایندگان واقعی مردم در آن حضور داشته باشند نه نمایندگان دست چین شده توسط شاه.و شاه سخنان آنان را دیر فهمید: 


https://t.me/gozaresh1395/5015


  شاه بارها گفته بود که به سلطنت ظاهری علاقه ای ندارد  و این بود که نیروهای ملی  بر اساس قانون اساسی مشروطیت نمی توانستند از این اصلاحات حمایت کنند مگر این که قانون اساسی را عوض می کردند. در این صورت همان می شد که آیت الله بروجردی چند سال پیش گفته بود: 


  • آنان - کشورهای دیگر - ابتدا رژیم سلطنتی را به جمهوری تبدیل کردند»‌

دولت های ایران : از سید ضیاء تا بختیار - ص ۴۵۴ - مسعود بهنود. 


و شاه از این می ترسید!


نزدیکی نیروهای ملی  - که کم کم پراکنده می شدند - با نیروهای مذهبی هنگامی بیشتر شد که حسنعلی منصور نخست وزیر قانون کاپیتالاسیون - مصونیت امریکایی ها در ایران - را به تصویب مجلس رساند و جانش را هم  توسط نیروهای فدائیان اسلام از دست داد. این نیروها مورد توجه آقای خمینی و بازاریان بودند!


فرستاده ویژه امریکا در میانه سالهای ۴۰  به ایران  می نویسد حتا آنها که بظاهر طرفدار پروپا قرص شاه اتد، در خلوت از شاه بطور همه جانبه حمایت  نمی کنند : 


https://t.me/gozaresh1395/3964


به این ترتیب  سکولاریسم تقلبی پهلوی که می خواست از نیروی مذهب برای تقویت خود و بر علیه نیروهای چپ  استفاده کند، نه تنها به این کار موفق نشد، بلکه آن را که از شروع حکومت پهلوی در قم بنیاد گرفته بود اینجا: 


https://t.me/gozaresh1395/3964


 و در تایید حکومت رضا شاه اعلامیه ها دادند، اینجا : 


https://t.me/gozaresh1395/3986


 و از سال ۱۳۲۰ به سرعت گسترش یافتند، در زمانه اصلاحاتش به نیروهای مخالفی تبدیل کرد که توانست همه نیروها را برای سرنگونی اش  بسیج کند.


از این ببعد تمام نیروها برای به زانو در آوردن شاه می کوشیدند. دیگر به آنچه می باید بجای حکومت سلطنتی بیاید فکر نمی کردند. می گفتند : 


شاه برود، همه چی درست می شود!


تمام نیروها در واقع سه شاخه بودند : 


نیروهای مذهبی سنتی به رهبری آقای خمینی و زیر پوشش مراسم مذهبی 


نیروهای ملی - مذهبی مانند نهضت آزادی و مجاهدین خلق تحت تاثیر دکتر شریعتی 


نیروهای چپ - که بنام چریک های فدایی خلق مشهور شدند. 


این نیروها برای به زانو در آوردن شاه  از همه امکانات استفاده می کردند از جمله کشورهای خارجی. یکی از این کشورها مصر بود به رهبری جمال عبدالناصر: 


https://t.me/gozaresh1395/4989


همه به این دلیل با حکومت شاه مخالف بودند، که او را نماد دیکتاتوری می دانستند و نیروهای مخالف را سرکوب می کرد. 


همه نیروها به براندازی دیکتاتور فکر می کردند نه به براندازی دیکتاتوری ! به همین دلیل - بجز اندک افراد پراکنده - کسی در فکر مبارزه با دیکتاتوری نبود. نتیجه چنین هدفی این بود:


 هیچکدام به فکر حکومتی بر مبنای دموکراسی نبودند!! 


و این نکته مشترک همه شان بود!!


نیروهای سنتی مذهبی به فکر حکومت اسلامی بودند 


نیروهای ملی - مذهبی مانند نهضت آزادی اول برایشان مذهب مهم بود تا ایرانی بودن:


https://t.me/gozaresh1395/4918


نیروهای مجاهدین خلق به فکر دیکتاتوری مستضفان جهان بودند زیر افکار دکتر شریعتی 


نیروهای چپ سازمان فدائیان خلق به فکر دیکتاتوری پرولتاریا بودند. 


می بینیم همه به نوعی خواهان حکومت دیکتاتوری بودند، اما نه دیکتاتوری شاهانه! هر کس می خواست دیکتاتوری خودش را بر پا کند!


توان رهبری روحانیت و امکانات گسترده موسسات و هیات های مذهبی چنان بود که نیروهای دیگر را در خود فروبرد و حکومت خود را در برابر انواع دیگر دیکتاتوری مستضعفان و پرولتاریا برقرار ساخت. بقول یکی از آنها حکومت  « ملاتاریا » را بر قرار کرد که : 


نتیجه اش را هر روز احساس می کنیم!



سایه روشن های یک بیانیه


.


نگاهی به درخواست ۱۴ نفر از فعالان مدنی و سیاسی !


این در خواست را می توانید اینجا بخوانید :

 

https://t.me/MohammadMahdavifar/5313


در این بیانیه نکات اصلی که بنیان جمهوری اسلامی ایران بر ان قرار گرفته عمدا یا سهوا ناگفته مانده است: 


۱- جمهوری اسلامی بر پایه دین استوار است و طبق اصول ۲،۳و ۴ قانون اساسی اش باید تمام قوانین و اعمالش بر مبنای دین و متولیانش-  فقها-  باشد. 


وقتی مهمترین اصل قانون اساسی را نادیده می گیرند و آن را نقد نمی کنند، چگونه می خواهند با آوردن یک واژه « دموکراتیک » اصل داستان را بمالانند. مانند کلمه اسلام که آقای خمینی بکار گرفت که مردم نمی دانستند منظورش از اسلام  دقیقا چیست!


وقتی از حاکمیت دموکراتیک حرف می زنیم به معنای آن است که قانون اساسی اش نباید بر هیچ ایده ئولژی بنا شده باشد، بلکه فقط و فقط بر پایه همیاری و هم خواستی تمام افراد یک کشور باشد بدون توجه به دین! دین هرکس برای خودش باشد نه  برای کل مردم یک کشور. 


۲ - نکته دومی که ناگفته مانده است، اصل ولایت مطلقه فقیه است! که طبق قانون اساسی همه ی اختیارات یک کشور را در دست دارد. 


این اختیارات امروز اگر در دست آقای خامنه ای است، فردا اگر در دست یکی از امضا کنندگان این بیانیه باشد، معلوم نیست که عملکرد بهتری از  ولی مطلقه فقیه داشته باشد حالا به شکل دیگر و راه دیگر! 


حمله به شخص خامنه ای و تقاضای استغفای او هیچ دردی را دوا نمی کند. هر کس بجای وی بیاید و ولی فقیه باشد همین آش است و همین کاسه. 


۳ - هیچ توضیح روشنی از مقوله « دموکراتیک » در این بیانیه نیست!! آیا در این قانون اساسی : 


الف - مذهب رسمی هست یا نه؟ اگر هست که یک نوع امتیاز به معتقدان آن مذهب داده می شود!!


 آیا این دموکراتیک است؟


ب - قسم به یک مذهب رسمی هست مانند قسم به قران برای رئیس جمهور یا نمایندگان مجلس یا نه؟ اگر هست هر کس که به   در مذهب رسمی نباشد نمی تواند جزو مسئولین کشور باشد. 


آیا این دموکراتیک است؟ 


پ - امتیاز به جنسیت، صنف، قوم آیا در این قانون اساسی  « دموکراتیک » آمضا کنندگان وجود دارد؟ 


آیا این دموکراتیک است؟ 


می بینیم که این گونه سخن گفتن بدون توضیح روشن از هدف، باعث می شود که هر کس برداشت خودش را از داستان داشته و می شود همین آش شله قلمکار جمهوری اسلامی که امضا کنندگان بعضی بندهایش را قبول ندارند، بعضی اش را می خواهند اصلاح کنند، و بعضی هایش را هم بطور ضمنی قبول دارند و گرنه دم از اصلاح این قانون اساسی نمی زدند. 


۴ - نکته روشن این بیانیه حمله به شخص سید علی خامنه ای است!!!


مگر این سید علی خامنه ای هنگام انتخابش نگفت که « باید خون گریست بر ملتی که من رهبرش باشم »؟  حالا لابد آقایان فکر می کنند اگر سید علی خامنه ای برود و مثلن شیخ حسن روحانی بیاید ملت باید برقصند و شادی کنند؟ 


همه مردم می دانند که چه نمی خواهند، اما واقعیت این است که هنوز نمی دانند چه باید بخواهند تا برایش مایه بگذارند. تا وقتی فعالان سیاسی و اجتماعی نتوانند هدف هایشان دقیق و روشن برای مردم بگویند، نباید انتظار داشته باشند که مردم برای انجام پیشنهادات انان مایه بگذارند.


مردم یک بار به پیشنهاد ناروشن چیزی بنام « جمهوری اسلامی » نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد  از جان و مال مایه گذاشتند، این شد .


 آدم مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد : این است راز ماندگاری جمهوری اسلامی. 


بنابراین کسانی که از ذهن و دل و جانشان برای تغییر مایه می گذارند باید روشن حرف بزنند تا مردم بدانند که چه چیزی را باید بخواهند! و البته انتظار هم نداشته باشند که مردم بلافاصله بگویند : چشم!


یک خواست همگانی روشن، هدف گیری اش نیز روشن است و راه رسیدن به هدف را نیز روشن می کند. 


چه « تغییری »‌ لازم داریم ؟‌


چه جنگ بشود، چه نشود:


تا اینجا جمهوری ولایت فقیه به خودی و بیگانه  نشان داده که هماهنگی با مردم ایران را ندارد بجز با رانت خواران ، دزدان و اختلاس چی ها. 


اما این ناتوانی از  کجا سر چشمه می گیرد؟ 


آن چیزی که رابطه حکومت و مردم را تعیین می کند و پایه تمام قوانین و احکام یک حاکمیت است،  قانون اساسی یک کشور است . اگر جمهوری اسلامی پس از چهل سال به خودی و بیگانه نشان داده که توان جوابگویی به خواسته های مردم را ندارد ، این ناتوانی را باید در قانون اساسی اش یافت .  قانونی اساسی ای که بر پایه احکام ثابت قرآن بنا شده و فتواهای ولی مطلقه فقیه نیز نمی تواند فراتر از این احکام باشد. 


احکام ثابت دینی با تحول جامعه سازگار نیست. به همین دلیل نه تنها جمهوری اسلامی کارنامه سیاهی در تاریخ خود دارد، بلکه هر حاکمیت ایده ئولژیک در طول تاریخ دست کمی از جمهوری اسلامی ایران نداشته است. 


دگرگونی های جامعه ی ایران بر اثر گسترش ارتباطات جهانی و مسافرت های بین الملی هر روز گسترش می یابد. انجماد قانون اساسی جمهوری اسلامی در چهار چوب احکام قرآن و نیز فتوهای ولی مطلقه -  که نمی تواند از احکام قران فراتر رود - با نیازهای جامعه  هماهنگ نمی تواند باشد. البته این به معنای حرکت جامعه بسوی یک جامعه ضد دینی نیست، بلکه حرکت ان بسوی جامعه ای باز است که تکثر را می پذیرد. 


این پذیرش آسان بدست نیامده بلکه حاصل ۴۰ سال تحمل سرکوب اندیشه های دیگر بصورت اعدام های گسترده، زندان های طولانی مدت ، تبعید ها و راندن میلیونی بخشی از جامعه به خارج از کشور است که تا کنون  ناکارآمدی این سرکوب ها ثابت شده است . 


این ناهماهنگی از تقید قانون اساسی به احکام اسلامی و فتاوی ولایت مطلقه فقیه با نیازهای جامعه ایران باعث شده که عملا راه مردم از حاکمیت جدا شود و هر یک طبل خود را بکوبد. 


آن که باید تغییر کند قانون اساسی جمهوری اسلامی است تا با نیازهای مردم هماهنگ شود نه این که مردم در انقنیاد این قانون اساسی بمانند تا جمهوری اسلامی پا برجا باشد! 


حتا با جابجایی افراد در راس حکومت، اگر چه برای مدتی بعضی را می فریبد ، این مشکل  بر طرف نمی شود که هیچ بلکه جامعه را بیش از پیش از حاکمیت موجود بیشتر و عمیق تر متنفر می کند.


تنها راه برای برون رفت از شکاف هر دم فزاینده حاکمیت و مردم، تغییر در قانون اساسی است. بدون تغییرقانون اساسی جامعه نه تنها  شکل « خودی، ناخودی و بیخودی » ها را حفظ می کند بلکه این تفاوت ها هر روز بیشتر شده و به تقابل پنهان و آشکار هر روز فزاینده می انجامد. 


چنین وضعیتی سه بار در تاریخ ایران انجام شده است: 


۱- در حمله اسکندر به ایران : در آن زمان روش حکومت داری چنان وضعیت را بر مردم سخت گرفته بود که مردم توان مبارزه و حمایت از حاکمیت موجود را نداشتند و در نتیجه حکومت یونان بنام سلوکیان دویست سال در ایران ماندگار شد،


۲ - در حمله اعراب : حضور روحانیت زرتشتی در حکومت ساسانیان و پافشاری آنان در سرکوب اندیشه های نو پدید از  سویی، و از سوی دیگر فشار طاقت فرسای حکومت بر مردم، باز هم توان ایستادگی در برابر حمله اعراب را کاهش داد که با همه جان فشانی های مردم ایران، دو باره دویست سال جامعه ی ایران زیر فرمان خلفای عرب قرار گرفت تا کم کم خود را بازیافت و آهسته آهسته با جان فشانی های بسیار توانست در برابر خلافت عربی قد علم کند. 


۳ - در حمله مغول ها به ایران نیز چنین وضعیتی ایجاد شد. گرچه ایرانیان از حمله برای براندازی حاکمیت عربی استفاده کردند اما تا آمدند به خود آیند باز هم تا اولین حکومت ایرانی در کل سرزمین ایران حدود سیصد سال طول کشید!!



در هر سه مورد یک وجه بسیار مشخص است : 


در حمله اسکندر، کل نظام سیاسی ایران بهم ریخت و زیر نفوذ تمدن هلنی قرار گرفت. 


در حمله اعراب به ایران، کل حاکمیت زرتشتی برای همیشه از جامعه ای ایران رخت بر بست  و زرتشتیان به مقیاس زیاد از ایران گریختند و به هندوستان پناه بردند تا  هم اکنون وجود دارند و بنام جامعه پارسیان هند شناخته می شوند. 


در حمله مغولان به ایران، حاکمیت تسنن عربی از بین رفت و از درون جامعه ی ایران با  حاکمیت های پراکنده، شیعه گری رخ نمود و بصورت حاکمیت مطلق در ایران در آمد که تا امروز ادامه داشته است. 


حاکمیت دینی اسلامی امروز باید بداند که اگر قانون اساسی اش قابلیت دگرگونی نیابد - که بسیار زمانش هم دیر شده - به سرنوشت حاکمیت های زرتشتی و عربی دچار می شود.


 مردم ایران با دل ناخوش از این حاکمیت، توان حمایت از آن را نخواهند داشت که هیچ، انفرادی یا گروهی به سویی می روند که هم حاکمیت مذهبی را از زندگی خود برانند و هم حاکمیت دینی را نه از خود که یک حاکمیت اشغالگر بدانند.  


مردم وقتی چنین احساسی پیدا کرده اند با چنین حاکمیتی چگونه برخورد می کنند؟


بنابراین تنها راه برون رفت، تغییر قانون اساسی است که جامعه و کشور را از حالت « خودی، ناخودی و بیخودی » به صورت همه « خودی » در آورد. 


وقتی همه مردم « خودی » می شوند که قانون اساسی هیچگونه امتیازی بر پایه ایده ئولژی، دین ، مذهب، جنسیت، قومیت به هیج کس ندهد.


آیا رهبران جمهوری اسلامی از اصولگرایش تا اصلاح طلبش و تعادلی هایش و … توان چنین کاری را دارند؟ 


جوابش با خودتان!