گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

عبدالکریم سروش و غلط اندازی های تازه اش!


بتازگی بی بی سی گفتگویی کرده است با آقای عبدالکریم سروش در مورد زندگینامه اش. این گفتمان را اینجا می توانید گوش کنید.


https://t.me/gozaresh1395/2745

 

در مستند «عبدالکریم سروش: معرفت و مدارا» که بی‌بی‌سی فارسی تهیه کرده، زندگی فکری و اجتماعی سروش در بستر 

تحولات سیاسی ایران مورد کنکاش قرار گرفته‌است


با گوش کردن به این گفتگو، ایشان چهار نشانی غلط می دهد: 


۱ - در مورد انقلاب فرهنگی 


۲- در مورد سکولاریسم.


۳ - توارن از دست رفته


۴ - آزادی و دموکراسی  


۱ - انقلاب فرهنگی .


ایشان وظایف خودش را در انقلاب فرهنگی چنین مطرح کرده است : در دقیقه ۱۶ و ۵۸ ثانیه:


من و جناب آقای دکتر حبیبی و آقای دکتر شریعتمداری کلیه امور مربوط به دانشگاه ها و موسسات عالی آموزشی اعم از برنامه ریزی، ادغام، انحلال ، تاسیس بعضی موسسات نوین در صورت لزوم و حتی مسائل مربوط به مدیریت، فرم آموزشی و از این قبیل امور را بعهده گرفتیم »


دقیقه ۱۸ و ۲۹  ثانیه - به ما پیشنهاد کردند که شما بیایید این کارها را برای دانشگاه ها بکنید. من واقعن فکر می کردم خیلی کار خوبی دارم می کنم… دانشگاه ها هم که بستند دادند دست ما. بر خلاف آنچه که عده ای فکر می کنند که ما دانشگاه ها را بستیم، ما نبستیم. دانشگاه ها را دیگران بستند. وقتی دانشگاه ها بسته شد، مرحوم باهنر به من زنگ زد…برای بازگشایی دانشگاه ها… گفتم باشه. به این ترتیب بود که … سوار قطار شدیم.  »

*****


آقای سروش چه کسی گفته است که شما دانشگاه ها را بستید؟ همانطور که در این فیلم هم مشخص است، حزب جمهوری اسلامی به رهبری آقایان دکتر بهشتی، آقای خامنه ای ، میرحسین موسوی ، باهنر و حسن آیت دانشگاه ها را بستند. نه شما!


مسئولیت تصفیه دانشگاه ها از اساتید و دانشجویان با ستاد انقلاب فرهنگی بود که وظایفش را خودتان در بالا شرح دادید. این هم نامه اولین استادی که در دانشگاه تربیت معلم توسط ستاد انقلاب فرهنگی که شما کارگردانش بودید، تصفیه شده است . نامه آقای اسماعیل خویی :


https://t.me/gozaresh1395/2408


همه مسئولیت شما مربوط به همان ستاد انقلاب فرهنگی است که بقول خودتان برای بازگشایی دانشگاه ها بود نه بستن آن ! در موقع بستن که تصفیه نکردند، فقط بستند. وقتی قرار شد باز کنند تازه کار دستچین کردن ها شروع شد که همان کار ستاد انقلاب فرهنگی شما بود و باعث تهی کردن دانشگاه ها از اساتید و دانشجویانی شدید که می توانستند سدی محکمی در برابر زیاده خواهی ایده ئولژیک امثال شما بایستند.


این اولین نشانی غلطی است که ایشان می دهد، تصفیه دانشگاه  را با بستن دانشگاه می خواهد در ذهن شنونده جا بیاندازد و بعد بگوید ما نبستیم  تا شنونده را از واقعیات تاریخی که منجر به نابودی دانشگاه ها شد، گمراه کند.


۲ - سکولاریسم  دقیقه ۳۶ و ۲۰ ثانیه


سکولاریسم دستکم دو شاخه داره. یکی سکولاریسم سیاسی و یکی سکولاریسم فلسفی … تا میگی سکولاریسم یک عده ای بی دینی به نظرشان میاد. این بی دینی همان است که من به اش میگم سکولاریسم فلسفی. یعنی دین را کنار گذاشتن ، الهیات را کنار گذاشتن گاهی حتا خود خدا را گذاشتن. 

سکولاریسم سیاسی یعنی این که حکومت به چشم یکسان به همه ی فرقه های دینی نگاه بکنه و خودش فرادینی باشد. این معنای سکولاریسم سیاسی است. شما می توانید اسمش را بگذارید سیاست فرادینی. البته یک معنای دیگری هم دارد و آن انکه روحانیون به دلیل روحانی بودن متکفل هیچ امری نشوند. این معنای سکولاریسم سیاسی است که به گمان من امری بسیار مستحسن و مبارکی است و موجب هم رشد دین می شود، هم موجب صلح و سلم در جامعه می شود…. و هم باعث می شود که یک نوع دینداری که به آن دینداری معرفت اندیش می گویم رشد بکند.


******


سکولاریسم اصلن شاخه شاخه نیست مگر در ذهن ایشان، سکولاریسم بنابر تعریف بینانگذاران آن یعنی مسائل و مشکلات این جهانی را با اندیشه های این جهانی باید حل و فصل کرد بی آن که کاری به کار دین داشته باشیم. پیشتر این بررسی 

در اینجا شده که می توانید بازش کنید و بخوانید.


https://t.me/gozaresh1395/1392


آقای سروش بگوید کدام کار نیوی شان را با کمک از دستورات دینی انجام داده اند؟ مثلن یافتن شغل؟ ساختن وسایل تازه برای رفاه زندگی؟ کشف قوانین طبیعت؟ ….البته  یک استثنا وجود دارد  و آن است که ایشان از بابت حضور در انجمن حجتیه و استفاده از امکانات این انجمن، با استعداد مغلطه کاری خوبی که داشت توانست در راس ستاد انقلاب فرهنگی قرار بگیرد!  


سکولاریسم کاری به کار ایده ئولژی ها و دین و غیره ندارد. حکومت سکولار هم یعنی حکومتی که دین در راسش نباشد اما می تواند یک ایده ئولژی در راسش باشد مانند کمونیسم یا نازیسم …یک حکومت سکولار می تواند دیکتاتوری هم باشد مانند حکومت پهلوی یا  اتاتورک در ترکیه و حکومت های کمونیستی … 


۳ - توازن از دست رفته :  ما باید از تکلیف مداری بسوی حق مداری عبور کنیم… بین این دو تا باید توازنی ایجاد کنیم. این توازن از دست رفته را ما باید بازگردانیم. هیچ حکومتی رانمی شود بر جهل و بی اطلاعی بنا نهاد. وقتی که مردم آزاد باشند، راحت تر حرفشان را می زنند، لازم نیست شما جاسوسان خفیه بگمارید که از زیر زبانشان بکشند که چه در دل دارند.


********


به اینکه اصطلاحات تکلیف مداری، حق مداری و توازن چه تعریفی در ذهن ایشان دارند، کاری نداریم. با همان ذهنیتی که ایشان از این اصطلاحاتشان دارند  ممکن است آقای سروش فقط یک نمونه ، آری فقط یک نمونه در تاریخ اسلام نشان دهد که چه زمانی بین تکلیف مداری و حق مداری توازن برقرار بوده ؟ که حالا این «  توازن از دست رفته  » است ؟  



۴ -  آزادی .  می توانید آزادی بدهید، آزادی نه به منزله حق،نه به منزله یک ارزش، اقلن برای بهتر حکومت کردن. روشی برای بهتر حکومت کردن از طریق بهتر دانستن این که در دل و ذهن مردم چه می گذرد.


*********


آزادی بجای دموکراسی  - جالب است که ایشان از آزادی سخن می گوید نه از دموکراسی! آیا ایشان تفاوت بنیادی آزادی و دموکراسی را نمی داند؟  اگر نمی داند که باعث شرمندگی است و اگر می داند چرا از کاربرد مقوله دموکراسی خودداری می کند و بجایش از آزادی سخن می گوید؟ تنها حاکمیتی که می تواند منظور آقای سروش را برآورده کند- آزادی و نقد 

اندیشه- دموکراسی است. پیشنهاد می کنم یک نفر این نوشته کوتاه را  در مورد آزادی و دموکراسی برای ایشان بفرستد:


http://hazer11.blogfa.com/post/90


  حالا چرا ایشان هم در مورد انقلاب فرهنگی نشانی غلط می دهد هم در مورد سکولاریسم و هم در مورد  توازن بین تکلیف مداری و حق مداری و  نیز دموکراسی، باید از خودش پرسید! چه کاسه ای زیر نیم کاسه است؟                          

گسست های مهم امروز جامعه ایران



کاظم کردوانی: تأملی بر شکاف‌ها و گسست‌ها در ایرانِ امروز،


متن زیر فشرده سخنان ایشان است . در سخنان ایشان مطالبی در هر مورد آمده که در این متن نیست. پیشنهاد می شود با بیاد داشتن نکات زیر به سخنان ایشان توجه کنید.


https://t.me/gozaresh1395/2690

             

به گفته کردوانی «در هر جامعه‌ای ما شاهد شکاف‌ها و گسست‌های اجتماعی هستیم اما، آنچه وضعیتِ ایرانِ امروز را دراین‌خصوص با جامعه‌های بسیاری متمایز می‌کند در دو مشخصه‌ی بسیار آشکار است:: 


یکی میزان یا عمق شکاف‌های موضوع بحث است 


 و دیگر هم‌زمان شدن این شکاف‌ها و گسست‌ها و گره‌خوردن و درهم‌تندیده‌شدن آنها در ایران امروز است. و همین امر یکی از علت‌های اصلی بحرانی شدن اوضاع فعلی ایران است


براساس این بررسی کاظم کردوانی تلاش کرد نشان بدهد که بحران بزرگی که امروز جامعه‌ی ایران را فراگرفته و از هر سو، هر روز به یک‌دلیل سربازمی‌کند و ایران را دچار تلاطم‌های کوچک و بزرگِ پیش‌بینی‌نشده می‌کند، بحرانی است ساختاری که کلِ حکومت و برنامه‌ها و ساختارهای آن را به چالش می‌کشد و نه به این سادگی فرونشاندنی است و نه حکومت توان ازسرگذاردن آن را دارد

.

او در این گفتار به شانزده  شکاف و گسستِ بزرگِ اجتماعی پرداخته خواهد شد


۱ - شکاف‌های طبقاتی و معیشتی


۲- شکاف های دینی و مذهبی


۳ - شکاف های جنسیتی زن - مرد است. موضوع سخن ما در این باره ، نگاهی است به تبلور و نتیجه های این شکاف در همه عرصه های اجتماعی ، حقوقی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی 

  

۴ - شکاف چهارم، شکاف نسلی است . تفاوت نسلی به ده سال رسیده است، و هر نسل دهه ای درک و آگاهی متفاوتی را به نمایش گذاشته است .


۵- شکاف پنجم، شکاف هویتی است. اصطلاح « هویت » را با آگاهی به « خطیر بودن » کاربرد آن در علوم انسانی و اجتماعی به کار می برم. در بررسی این شکاف، به دو گانه اسلامی - ایرانی و کوشش حکومت در « هویت سازی » یک جانبه ی اسلامی سازی و قرار دادن آن در برابر « ایرانیت » و پی آمدهای این راهبرد در عرصه های مختلف حقوقی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی پرداخته خواهد شد.


۶ - شکاف ششم، شکافِ «هویتی/ قومی» است. چرایی سربرآوردنِ گرایش‌های قومی (با عنوانِ گوناگونِ ملی‌گراییِ محلی، «ملیت‌ها» و … ) و پی‌آمدهای آن و تدبیرها موضوع بحث ماست. رشد مسایل قومی و ناتوانی حکومت در ترویج مفهوم شهروندی و گسستی که در این عرصه نمایان شده است


۷ - شکاف هفتم، شکاف‌های فرهنگی / ارزش‌های اجتماعی در جامعه ایران است. در بررسی ما دراین‌خصوص، هم به ناهمخوانی‌ها میانِ معیارها و اصول فرهنگی/ ارزشی حکومت و گروه‌های بزرگ اجتماعی پرداخته خواهد شد و هم این موضوع را در بدنه‌ی اجتماع ارزیابی می‌کنیم. گسست میان ارزش‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی جامعه و حکومت. شکاف‌ها و گسست‌های ارزشیِ گوناگون جامعه با معیارهای ارزشیِ حکومتی. حتی درون خانواده‌های حکومتیان و رفتارهای اجتماعی آن.


۸ - شکاف هشتم، گسست حکومت با مفهوم «مردم» است و پی‌آمدهای ناگواری که تا امروز به‌بار آورده است.


۹ - شکاف نهم، گسست میان حکومت و نخبگان فکری و متخصصان جامعه.


۱۰ - شکاف دهم، شکاف میان مرکز و پیرامون یا میان مرکز و غیرمرکز است. یکی از نتیجه‌های آن: انتقال تدریجی فشار اجتماعی از مرکز به محیط است. یعنی از کلان شهرها به شهرها و شهرستان‌ها.


۱۱ - شکاف یازدهم، گسست دشمنانه میان حکومت و اپوزیسیون است. درکِ قرون وسطایی حکومت از پدیده‌های طبیعیِ جامعه چون «مخالف» و «اپوزیسیون» و درک نکردن اهمیت «اپوزیسیون» برای سلامت روان و گردش سالم جامعه. و کوششِ حکومت برای نابود کردن مرجعیت افراد و نهادها و گروه‌های مرجع در جامعه. مرجعیت افراد و نهادهای مختلف از آنها گرفته شده است.


۱۲ - شکاف دوازدهم، گسست ذهنیت جامعه با مفهومِ مقدس از حکومت، با اتوریته‌ی اعتقادی حکومت، با عنصرِ اعتماد به حکومت است که به‌دنبال آن بحران ایمان و بحران اعتقاد و بحران امرِ قدسی و بحران اعتماد به حکومت را به‌وجود آورده است.


۱۳ - شکاف سیزدهم، گسست میانِ گفتمان و واقعیت خودِ حکومت. یک‌نمونه: شکستِ حکومت در «ساختن» انسانِ «نمونه prototype» اسلامیِ خود. در سه نمونه ی حکومتِ با ایدئولوژیِ رسمیِ اعلام شده در تاریخِ معاصر جهان ما، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی و جمهوری اسلامی (بی آنکه بخواهم هیچیک از این حکومتها را شبیه دیگری بدانم، نه در جوهر و نه در ایدئولوژی)، دو نوع نخستین توانستند «انسان نمونه»ی خود را تربیت کنند، اما جمهوری اسلامی (جز در دو دوره ی کوتاه: یکی در میان بسیجیان در دوران جنگ و دیگری از میان توابان زندان در سالهای شصت) موفق نشده است انسان «نمونه ی اسلامی» خود را بسازد.


۱۴ - شکاف چهاردهم، گسست زبانی است. زبان رسمیِ حکومت زبانی است گناه بنیاد و آخرت اندیش. چنین زبانی، گذشته از فاقد بودن جنبه ی مدرن زندگی امروز انسانها، در جوهرِ خود دلمشغولی نهادین و اساسی اش آن جهانی است نه این جهانی که آدمیان در آن زندگی می‌کنند. انسانِ امروزین با دلمشغولی ها و خواسته ها و تمنیات این دنیایی نمی‌تواند با چنین زبانی کنار بیاید و از آنِ خود بداند.


۱۵ - شکاف پانزدهم، شکاف گفتمانی است. میان سنت و مدرنیته. 


۱۶ - شکاف شانردهم، شکاف‌های چندگانه در مرکزهای تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌گذاری حکومتی است که یکی از پیامدهای مهم آن نابودی بوروکراسی دولتی و تخریب اصل مدیریت است».



https://azadiandisheh.com/featured/1825



در سال ۱۳۹۴  این وبلاگ بخشی از این گسست ها را بنام « سیاست های ولایی جمعیت » منتشر کرد. اگر مایلید می توانید آن را دانلود و بخوانید:


ttp://www.mediafire.com/download/jenezqh8enro16r/%D8%B3%DB%8C%D8

%A7%D8%B3%D8%AA+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D9%88%D9%84%D8

%A7%DB%8C%DB%8C+%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C%D8%AA1j.docx


ویژگی های مبارزه مدنی امروز!



مبارزه مدنی برای چه؟‌


با توجه به نوشته پیشین، مبارزه مدنی در ایران تا پیش از مشروطیت رنگ مذهبی داشت، از عرفانش بگیرید تا شیعه گری اش. در تمام حکومت های ایرانی پس از حاکمیت عربی - اسلامی، اگر مذهب در حاکمیت نبود، در کنار حاکمیت بود و شاهان برای حکومتشان نیاز به مذهب داشتند. این حرف روراست از آقا نجفی قوچانی است - شاگرد سید محمد یزدی و محمد کاظم خراسانی - در سال ۱۳۱۷ قمری زمان مظفرالدین شاه : 


«‌‌ ثروتمندان ، حکام و سلاطین و علماء که عهده دار نظام هستند… » سیاحت شرق ص ۱۵۰


 می بینیم که تا پیش از مشروطیت ثروتمندان، سلاطین و علماء  عهدار نظام  هستند، اما مبارزه مدنی انقلاب مشروطیت سرشتی دیگر داشت: جدایی مذهب از حکومت!


فکر نکنید مشروطه خواهان بی دین یا مخالف مذهب بودند.  به گفتگوی نمایندگان روحانیونی  که در قم بست نشسته بودند تا مشروطیت برپا شود با مشیرالدوله صدراعظم مظفرالدین شاه توجه کنید: 


معرفی مذاکره کنندگان :


  • نمایندگان علما نیز از قم با اعتبارنامه زیر برای مذاکره برای حل اختلافات، وارد تهران شدند. مواد اعتبارنامه خطاب به مشیرالدوله ( صدر اعظم )‌: 
  • به عرض می رساند، به نوشته ی وجود مبارک حضرت اجل اشرف عالی دامت شوکته که بر اریکه عزت و اقبال مستدام. جنابان شریعتمداران  آقا میرزا محمد صادق - طباطبایی ، پسر  آقا سید محمد مجتهد - و آقای اعتمادالاسلام - داماد آقای بهبهانی -  حفظه الله تعالی روانه ی حضور مبارک داشتیم که بعد از تبریک و تهنیت، بعضی مذاکرات لازمه بنمایند. آنچه عرض می کنند از طرف داعیان است. البته از انواع مساعدت در مطالب معروضه  مظایقه نخواهید فرمود. محل مهر. عبدالله الموسوی - محمد طباطبایی »  مقدمات مشروطیت - هاشم محیط مافی - ص ۱۳۲‌


این از معرفی نمایندگان علما که در دیندار بودنشان شکی نباشد. و اما گفتگو : 


  • وزیر دربار گفت : شورای اسلامی خوب است. چرا به شورای ملی بدل گردد؟ 
  • جناب آقا میرزا محمد صادق طباطبایی جواب داد : برای این که رعیت این لفظ را خواست  که فردا اگر کسی را از اهل مجلس بخواهید نفی بلد و تبعید کنید، خواهید گفت این بی دین و خارج از اسلام است. به این بهانه اشخاصی که مخالف میل شما رفتار نموده اند باید خارج شوند. اما لفظ ملی این عیب را مانع خواهد شد … »‌ 

تاریخ بیداری ایرانیان . ناظم الاسلام کرمانی - ص ۵۶۶   


ملاحظه می شود که در این گفتگو  اگرچه حاکمیت روز به تشکیل مجلس رضا داده بود اما می خواست مجلس مذهبی برپا کند ، اما نمایندگان دو روحانی مشروطه زیر بار نمی روند و عیب های اساسی آن را می گویند.


توجه به تاریخ نشان می دهد مهم ترین ویژگی مشترک بین جنبش مشروطه و جنبش مدنی امروز جدایی دین از حکومت است.


البته با تفاوت هایی که سپس به آن می رسیم. اما:


ببینیم با چنین دیدگاهی، چرا مشروطیت به شکلی درآمد که از درونش دیکتاتوری  دوباره سر برآورد؟  


به متن فرمان مشروطیت اگر نگاه کنیم، اینجا:                                  


https://fa.wikisource.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87_%D9%85%D8%B5%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D9%88%D9%84_%D9%88_%D8%AF%D9%88%D9%85_%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%84%DB%8C/%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%DB%8C%D8%AA



می بینیم در این فرمان یک نوع بده بستان بین مجلس شورا، دولت و دربار دیده می شود که در عمل به مجلس شورای ملی نقش مشورتی داده شده  نه نقش قانونگذاری!


به همین علت گروهی از مشروطه خواهان که معنی مشروطه را بیش از تجار و نیز علمای رهبر جنبش مشروطه می دانستند، متن دیگری پیشنهاد کردن. ناظم الاسلام کرمانی در این مورد چنین می نویسد:


  • امروز ( پنج شنبه ۱۸ جمادی الاخر ۱۳۲۴ ) - بعضی از دانشمندان صورت دستخطی نوشتند و در سفارتخانه خواندند و گفتند باید این طور دستخط نوشته شود و به امضاء شاه برسانند… ما صورت آن را ذیلا درج می کنیم که خوانندگان تاریخ بدانند اگر وکلاء آقایان ( علمای مهاجر به قم ) نیامده بودند، مردم بهتر کار را می گذرانیدند و این صورت بهتر از آن صورتی است که صدر اعظم صادر کرد و هذا صورته : 


صورت سواد دستخطی که به امضاء نرسانیدند : 


محض دوام دولت و بقای سلطنت و قوام هیئت اجتماعیه ی ملت تاسیس مجلس شورای ملی که عبارت از مجلس تنظیمات و مرکب از وکلاء منتخبین ملت و رجال با سیاست امین دولت به حیثیتی که حاکم باشد بر جمیع دوایر دولتی و امور مملکتی و تمام ادارات لشکری و کشوری … با شمول منتخبین غصبات و ولایات بعیده در هیئت انجمن شورای ملی مقرر فرمودیم و باید شعب وزارت عدلیه به قانون جدید در جمیع ولایات حاکم نشین دائر و تاسیس و برقرار شود و در تمام بلاد و قراء ( دهات ) کلیه مطالب غامضه ی سیاسیه رجوع به انجمن شورای ملی مرکزی شود و در امورات جزیی داخلی به همان شعبات وزارت عدلیه … فیصل دهند و باید احکام مبحوث در مجلس شورای ملی … به حضور مبارک مرور و البته مجری شود »‌‌

تاریخ بیداری ایرانیان  - ص ۵۶۸


 این متن تمام اختیارات را از دولت، سلطنت و علما گرفته و در اختیار مجلس می گذارد. در این صورت مشروطه واقعی ایجاد می شد.  چرا چنین متنی به امضای مظفرالدین شاه نرسید؟ 


ناظم الاسلام می نویسد: 


  • .. وکلای آقایان حاضر نشدند این دستخط را به امضای شاه برسانند ،،، و روسای تجار گفتند دیگر کار از کار گذشته است و هر ساعت نمی توان شاه را مجبور نمود که دستخط را عوض کنند - » همان ۵۶۷


حرف آقا نجفی قوچانی را چند خط بالاتر در نظر بیاورید که گفته بود : ثروتمندان، سلاطین و علماء عهده دار نظام هستند! و نه دانشمندان به گفته ناظم الاسلام کرمانی !!


چرا دانشمندان - که همان مشروطه خواهان واقعی باشند - نتوانستند دستخط خود را به امضای شاه برسانند؟ 


واقعیت این است که بخشی از حکومت قاجاری و نیز بعضی روحانیون تا جایی با مشروطه خواهان همراه بودند- اصلاح طلبان حاکمیت -  که از نیروی محرکه آنان برای پیشبرد مقاصدشان استفاده کنند. زیرا مشروطه خواهان واقعی بسیار اندک  و جنبش مشروطه منحصر به بخشی از تهران ، تبریز و کمی هم در اصفهان بود، نه همه ی ایران ! حتا در مشهد در اولین انتخابات برای مجلس شورای ملی حدود هزار نفر در رای گیری شرکت کردند!!!


شاهد این سخن تعداد نمایندگان از شهرهای مختلف ایران در اولین مجلس شورای ملی است.:


  • از کل ایران آن روز فقط از ۳۵ شهر نماینده فرستاده شده است.
  • تعداد کل نمایندگان ۱۵۹ نفر است که سه اقلیت مذهبی نماینده انتخاب نکرده اند یعنی ۱۵۶ نفرند!
  • تعداد نمایندگان تهران در این مجلس ۷۴ نفر است! امروز که تهران بیش از ده میلیون جمعیت دارد تعداد نمایندگانش در مجلس ۳۰ نفر است!
  • بعد از تهران تبریز بیشترین نماینده را دارد: ۱۲ نفر 
  • فارس ۸ نفر. کرمان ۸ نفر. اصفهان ، رشت و مشهد هر کدام ۵ نفر!


https://mashruteh.org/wiki/index.php?title=%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%84%DB%8C_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87_%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA


و اینان بزرگترین شهرهای ایران بودند که تقریبا بجز تهران - حدود نیمی از نمایندگان -  و تبریز بقیه نقشی پر رنگ در جنبش مشروطه نداشته اند!

اگر زحمتی بکشید و فهرست نمایندگان را در ماخذ بالا ببینید، در میابید که تازه همین نمایندگان بیشترشان یا روحانی هستند یا بازاری یا خان!


یعنی همانهایی که پایه های نظام استبدادی را در طی هزاران سال ساخته بودند!


برای این که واقعیت جنبش مشروطه را دربابید به این گزارش توجه کنید: 


در آغاز انقلاب مشروطیت، بخشی از دربار که اصلاح طلب بودند با مشروطه خواهان پنهانی همکاری می کردند. برای نمونه  در حالی که عین الدوله در پی شکار مشروطه خواهان بود. منشی وی یعنی قوام السلطنه در فرار دادن آزادی خواهان شرکت داشت : 


  • قوام السلطنه که در آن زمان قوام حضور لقب داشت و منشی مخصوص عین الدوله  بود و با آزادیخواهان و رهبران نهضت سر و سری داشت و آنها را محرمانه از اوضاع دربار و نیات عین الدوله - صدر اعظم - آگاه می ساخت در روز ۱۷ جمادی الاول ۱۳۲۴ قمری به وسیله یکی از محارمش به ملک المتکلمین پیغام داده  بود که عین الدوله دستور داده است شما را دستگیر کنند و توقف شما در تهران خطرناک است و بهتر آن است که امشب را به شمیرانات، منزل من یا منزل وثوق الدوله ۰ برادرش - بیایید و شب را در خانه نباشید. ملک المتکلمین پس از اطلاع از موضوع به شمیران می رود و شب را در باغ نصیرالدوله که مسکن ییلاقی وثوق الدوله بود، می گذراند »‌ تاریخ مشروطیت ایران . دکتر مهدی ملک زاده ص ۳۵۰


می بینیم جنبش مشروطه در تمام ایران رشد نکرده بوده  که هیچ ، افراد از جان گذشته این جنبش نیز برای فرار از دست حکومت به بخشی دیگر از همان سیستم - اصلاح طلبانش - پناه می برند!


چنین جنبشی نمی تواند: 


  • فرمان مشروطیتی را به امضاء شاه برساند که تمام اختیارات کشور را به مجلس شورایش بدهد. بلکه فرمان مشروطیتش نه توسط ملک المتکلمین ها  بلکه توسط قوام السلطنه اصلاح طلب نوشته می شود!


  • و مجلسی شورایی بهتر از آنچه تشکیل شده بود، نمی توانست بوجود آورد که نیمی از نمایندگانش فقط از تهران باشند و اگر شرح انتخاب نمایندگان تهرانش را بخوانید واقعیت بیشتری از آن دریافت می کنید. یک نمونه : 


«‌ شنبه ۲۴ شعبان - آقا شیخ محمد تقی گرگانی نیز که یکی از وکلای حجج اسلام بود از وکالت استعفا کرد … همین قدر که آقا میرزا محمد تقی استعفا کرد، جناب آقا سید عبداله داماد خویش را به جای او منسوب کرد و هر قدر که عقلا داد و فریاد کردند، به جایی نرسید … در برابر عقلای معترض پاسخ می دهد: من به زحمت عمارتی را روی دویست یا کمتر ستون چوبی قرار داده ام. هر وقت یک ستون آدمی دیدم، یکی از ستون های چوبی را بر می دارم و آن ستون آدمی را به جایش می گذارم  و هکذا تا تمام ستون ها   از آدم و انسان گردد »‌ تاریخ بیداری ایرانیان ج ۱ - ص ۶۳۶-۶۳۷ 


آقا سید عبداله بهبهانی یکی از رهبران روحانی مشروطه است که نمایندگان مجلس را ستون چوبی می بیند نه آدم! یعنی انتخاباتش هم اینقدر بی پشتوانه بوده که ایشان هر کار دلش می خواسته انجام می داده ، و « عقلا » که همان چند نفر مشروطه خواهان واقعی بودند، اختیاری نداشتند تا جلو این یکه تازی رهبر روحانی را بگیرند. 


اصلاح طلبان حکومتی اعم از قوام السلطنه یا مخبرالدوله در همکاری با روحانیون و بازاریان در لباس مشروطه همچنان اختیارات را در دست گرفته بودند.


مبادا فکر کنید شاید بیشتر مردم ایران از حاکمیت موجود راضی بودند و به همین دلیل مبارزان مشروطه کار از دستشان بیرون رفت. اگر کتاب « خاطرات حاج سیاح » را بخوانید از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب ایران صدای نارضایتی بلند است. اما از بین میلیونها ناراضی از حکومت فقط گروه کوچکی می دانستند که این وضعیت حاصل حکومت استبدادی است و باید قدرت در اختیار مجلسی باشد که نماینده مردم است. 


از چنان مشروطه ای چرا نباید انتظار داشت که در یک بزنگاه تاریخی و هرج و مرج کشور، یک فرمانده نظامی زرنگ و حساب گر و موقع شناس نتواند قدرت را چنان قبضه کند که صدای هیچ نماینده ای در نیاید و با همه ی خدمات خودش  و پسرش، دیکتاتوری چند هزار ساله ی ایران همچنان بخشی مهمی از حاکمیتش باشد. 

 

اکنون جنبش مدنی ایران مانند جنبش مشروطه خواهان جدایی دین از حکومت است. پیروزی چنین جنبشی در گرو آگاهی عمومی مردم و پشتیبانی از همه ی روش ها و گروه هایی  است که آن را سامان  و حاکمیت استبداد را به چالش می کشد. 




نگاهی به تاریخچه مبارزه مدنی در ایران .



با پوزش از طولانی بودن این نوشته! نمی شد نیمه کاره ولش کنم!!


در نوشته پیشین : 


http://tarikhroze4.blogsky.com/1397/01/27/post-122/


در پاسخ به پرسشی که « وضعیت کنونی را چگونه به پایانش می بریم ؟ »‌ دو پاسخ متفاوت دریافت شد. 


پاسخ اول : 


به گمانم پایانش با جنگ و ویرانی و خونریزی همراه خواهد بود که اگر به سرانجام خوبی برسد باکی نیست... اما نگرانم از حیله هایی که در آستین ها پنهان است.


پاسخ دوم :اسمش را گذاشتم بن بستی به اسم ایران....


به نظر می رسد که ما دستاوردهای تاریخ خودمان را از یاد برده ایم: مبارزه مدنی! 


مبارزه مدنی هرچند به درازا بکشد، اما مشکل را از راه بر می دارد . فقط بردباری و هوشیاری لازم دارد تا نه بدامن جنگ و خونریزی بیافتیم و نه هم احساس کنیم به بن بست رسیده ایم. 


مبارزه مدنی اعتراض به هر قانون، مصوبه، تصمیم، فتوا و حاکمیتی است که با نظرات مردم هماهنگی نداشته باشد. در چنین حالتی یا مردم اعتراض مستقیم می کنند یا برای فرار از آن، راهی می جویند: فردی یا اجتماعی!


نظری کوتاه بر رفتار ما ایرانیان در طول تاریخ می تواند نشان می دهد که چگونه مبارزه مدنی را به پیروزی رسانده ایم. می بینیم  در تمام نمونه ها، یک اندیشه نو مطرح شده است. بقول حافظ : 


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم


۱ -  ما در برابر دینی که می گفت :


إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ - سوره ۳ - آیه ۱۹ 


به همین علت خدایش برای غیر مسلمانان  قهارو مکار  بود و برای مسلمان رحیم و رحمان، خدایی آفریدیم که کاری به کار خلق نداشته باشد و اجازه دهد هر کس به دین خودش باشد. عیسی به دین خودش و موسی نیز. 


این خدا، خدای عرفان بود. خدایی که پیروش این گونه آموزش داده است :


  • هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد »



شیخ ابوالحسن خرقانی عارف قرن چهارم هجری:


مقایسه کنید با تفتیش عقاید در جمهوری اسلامی از خانه تا خیابان تا محل کار! 


این یک مبارزه مدنی بود با تسلط اعراب بر ایران !


۲ - همگام با این روش از مبارزه مدنی بر علیه تفکر اسلامی - عربی، اندیشه  دیگری پیدا شد بنام شیعه گری! مذهبی ساخته و پرداخته با روایات عربی اما بر علیه حاکمیت آن! 


جالب است بدانیم که هیچ یک از کسانی که بنام امامان شیعه شناخته شده اند، با حرکت های ایرانی بر علیه حاکمیت عربی موافق نبودند!! جواب امام جعفر صادق به ابومسلم خراسانی چنین است :


 «  معلى ابن خنیس مى گوید: در زمانى که پرچم هاى سیاه ابومسلم خراسانی بر افراشته شده بود و هنوز بنى عباس به خلافت نرسیده بود, نامه هایى از عبدالسلام ابن نعیم, سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند: 

ما موقعیت را براى خلافت شما مساعد مى بینیم. نظر شما چیست؟ » 


امام صادق(ع) نامه ها را به زمین کوبید و فرمود: زهى تإسف و افسوس! من امام و پیشواى آنها (ابومسل و پیروان وی) نیستم. (9) »


 حر عاملی، وسائل الشیعه, ج 11, ص 37.


و در نامه ای دیگر وی چنین جواب می دهد: 


  • چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟ آیا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادى؟ آیا تو به آن ها دستور دادى لباس سیاه بپوشند؟ آیا این ها که براى حمایت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به این جا آورده اى؟ آیا کسى از آنان را مى شناسى؟  (10) »


مسعودی، مروج الذهب، ترجمه پاینده، ج 3، ص 269.


http://www.farhangnews.ir/content/207379


این داستان در قرن دوم هجری بود.  


با این حال، علمای دینی شیعه، به اشکال گوناگون از جمله گسترش مذهب شیعه، بر علیه حاکمیت عربی کار کردند.

 

 از معروفترین فعالان آن، خواجه نصیرالدین طوسی است. او افزون بر تسلط بر اسلام در کشف این روایات استاد بود و در همان حال نیز دانشمندی بود ستاره شناس!. او در قرن هفتم زندگی می کرد.


حاکمیت اسلامی - عربی که از قدرت گیری حکومت خوارزمشاهیان نگران بود، به تشویق مغولان پرداخت تا با حمله به خوارزمشاهیان، خودش را سرپا نگه دارد. البته حماقت خوارزمشاهیان که تعدادی از بازرگانان مغول را کشته بودند نیز به این یورش کمک کرد. ولی: 


جریان مذهبی شیعه که پا گرفته بود، درست بر ضد حاکمیت عربی کار کرد. خواجه نصیر به خدمت هلاکوخان مغول درآمد - با همان ستاره شناسی اش که مغولان سخت به آن پایبند بودند - و هلاکو را که می ترسید به بغداد حمله کند و اگرخون خلیفه را بریزد جهان نابود می شود، تشویق به حمله کرد و به آو آموخت که می توان از شر خلیفه راحت شد بی آن که قطره خونی از دماع خلیفه بریزد. جناب خلیفه نمد مالی شد، چنان که نه خونش آمد و نه نفسش!


۳ - جریان صوفیگری - که بخشی از همان عرفان بود - با شیعه گری بهم پیوستند. اکنون وقت آن بود که ایران به استقلال واقعی اش برسد که به پیدایش صفویه انجامید. اما این یکی با شمشیر بود! شیخ صفی الدین اردبیلی که خودش صوفی و سنی مذهب بود، نوه اش سردمدار شیعه گری شد و شد اسماعیل ولی الله!! قرن نهم هجری.


حاکمیت پدید آمده مخلوطی شد از مذهب شیعه با عرفان، اما آن که شمشیر دستش بود مذهب بود! و نه عرفان! 


توجه داشته باشیم که حکومت صفوی برای توجیه حاکمیت مذهبی خود از طرف علمای مذهبی شیعه در ایران دچار کمبود بود!! و برای جبران این کمبود، علمای شیعه خارجی را به ایران آورد. از آن جمله اند شیخ حر عاملی، محقق ثانی و محقق کرکی! که از جبل عامل لبنان به ایران دعوت شدند و حتا شیخ کرکی به عنوان نایب امام مهدی در همه ی امور کشورداری دخالت کرد مانند ولایت مطلقه فقیه !!


  با حاکمیت مذهب ، عرفان و فلسفه را خارج از دین اعلام کرد و بسیاری از این گروه را تکفیر که نمونه بارز تکفیر شده اش  ملاصدرا است. قرن یازده


و بسیاری از اندیشمندان و شاعرانی که نمی خواستند در خدمت آن باشند به دربار هندوستان و نیز عثمانی آن زمان پناهنده شدند. تعداد آنان چنان زیاد بود که زبان درباری آنجا به فارسی تغییر یافت!! و دو مکتب شعری هندی  و عراقی در آن زمان پیدا شدند!!


این سرزمین از چاله به چاه افتاد، از مذهب عربی - سنی - به مذهب خودش گرفتار آمد: مذهب شیعه! که مانند مذهب اهل سنت بر علیه هر نوع آزاد اندیشی و نو آوری بود. این مخالفت هم از راه تحریک احساسات مذهبی مردم بود و هم با استفاده از قدرت حکومت!


داستان سرکوب بابیه و شیخیه که خودشان نیز نوعی مذهب بودند اما با نوآوری، از این گونه بود! 


۴ - انقلاب مشروطیت نمونه دیگری از مبارزه مدنی است. مبارزه ای جدای از مذهب برای برپایی عدالت خانه و برپایی مجلس شورا. این اندیشه تازه ای بود حاصل تاثیر جنبش دموکراسی اروپا.اگر چه:


حکومت کوشید با استفاده از نیروی نظامی این مبارزه را درهم بشکند، اما نتوانست. 


اگر چه حکومت و روحانیت کوشیدند جلو پیدایش و رشد مدارس نو را بگیرند اما باز هم نتوانستند.مردم نیز: 


به دام حکومت نیفتادند تا در برابرش دست به اسلحه ببرند! 

به دام روحانیت هم نیفتادند تا از فرستادن بچه هایشان به مدارس تازه خودداری کنند!


تعدادی از انقلابیون حتا در زندان حتا سر بریده شدند اما روش مردم برای از بین بردن حاکمیت استبداد همان روش مبارزه مدنی بود: تحریم، تحسن،  اعتراض خیابانی! و استقبال از روش های نوین کشورداری!


 در آخرین لحظه های عمر آن استبداد، دو گروه مسلح از اصفهان  و تبریز بسوی تهران آمدند اما پیش از رسیدن آنان، محمد علی شاه به دربار روس پناه برد و بساط استبداد قاجاری بهم ریخت. اگر چه زیر بنای اجتماعی - اقتصادی اش همچنان پا برجا بود: نظام ارباب و رعیتی! 


بالاخره فرمان مشروطیت -  بدون جنگ رویاروی ملت و حکومت قاجار - صادر شد! 


۵-  با روی کار آمدن حکومت رضا شاه، مبارزه تازه ای شروع شد!


رضا شاه با همه ی کارهای خوب و مثبتی کرد، مجلس شورا را زیر کنترل گرفت  مانند امروز که ولایت مطلقه فقیه چنین می کند. علاوه برآن  یک کارش احساسات مردم را جریحه دار کرد : بی حجابی اجباری!!‌

مانند امروز که حجاب اجباری چنین وضعی بوجود آورده است!


ولی رضا شاه برای بی حجابی اجباری قانونی وضع نکرد ، اما امروز برای حجاب اجباری قانونی وضع کرده اند که حتا با دستورات قرآن در مورد حجاب مغایرت دارد. 


با آن که آزادیخواهان در دام حکومتش گرفتار شدند  مانند فرخی یزدی، مردم رو در روی حکومت نایستادند، بلکه تا توانستند حجاب یواشکی داشتند مانند امروز که  عده ای بی حجابی یواشکی دارند!؛ باز هم یک مبارزه مدنی آشکار و پنهان!


۶- با رفتن رضا شاه فضای سیاسی کشور باز شد، احساسات ضد انگلیسی بالا گرفت. احزاب سیاسی چپ و  راست سر برآوردند. شاه تازه هنوز جا نیفتاده بود. مبارزه مردم از زمان مشروطیت برای آزادی های سیاس گسترش می یافت تا می رسیم به داستان ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر محمد مصدق و کودتای ۲۸ مرداد! 


این کودتا ، سرکوب آزادی خواهان ایران را در پی داشت و مورد رضایت روحانیت بود. اما آهسته آهسته به سال های ۱۳۴۰ که نزدیک می شویم، انقلاب سفید توسط شاه به اجرا در می آید که با منافع روحانیت همراه نبود. مبارزه مدنی دوباره خودش را بصورت نارضایتی نشان می دهد. روحانیت پرونده بی حجابی اجباری را بیرون کشید، ازادی خواهان هم - که از زمان مشروطیت در فشار بودند -  با آن همراه شدند تا استبداد حاکم را به زانو در آورند. محمدرضا شاه هم مانند پدرش می خواست اصلاحات کند اما یک تنه و با استبداد. حتا دو حزب همراه خود را نیز بالاخره منحل کرد و یک حزب واحد رستاخیز را درست کرد!! در برابرش همه مخالفانش آرام آرام به هم نزدیک شدند از چپ تا راست!! از حزب توده بگیرید تا روحانیت! و دیدیم که این مبارزه مدنی چگونه یک انقلاب بی خونریزی را- در پیروزی اش -  پی ریخت. 


۷ -  انقلاب اسلامی. با توجه به تبلیغات روحانیت از اسلام و تفسیرهای روشنفکران مسلمان - در طول سالیان دراز ، و سرکوب امیدهای مشروطیت در این انقلاب هرکس تعبیر خودش را داشت، اما رهبری دست روحانیت بود مانند زمان روی کار آمدن صفویه که شمشیر در دست مذهب بود!  و در نتیجه حاکمیت هم تا بن استخوان آخوندی شد که می بینیم و همه ی شرکای انقلاب و سرکوب شدند. 


این نگاه کوتاه به تاریخ  نشان می دهد مبارزه مدنی آشکار و پنهان بخشی از سرشت فرهنگی ما همراه با یک اندیشه نو بوده و نشان می دهد: 


الف -  جامعه ما در بن بست نیست، بلکه با رفتار خود حاکمیت جمهوری ولایت فقیه را به بن بست کشانده است. 

ب -  مبارزه مدنی راهی است بی خونریزی که به بار می نشیند، همانطور که می بینم این حاکمیت را فعلن به بست کشانده است. 

پ - آنچه در مبارزه مدنی مهم است ، اندیشه ای است که در آن موج می زند. توجه به این موضوع می تواند از انحراف این مبارزه به سوی انواع ایده ئولژی ها جلوگیری کند.


البته در تمام دوران های مبارزه مدنی حاکمیت ها کوشیده اند با سرکوب جنبش های مدنی به ماندگاری خود بیفزایند و این راه فذائیان زیادی داشته،  اما دستاوردش  رفتن حاکمیت سرکوب کننده، و بارورتر شدن مبارزه مدنی بوده است. 



با سپاس از بردباریتان در خواندن این نوشته طولانی!

———————————————————-


نوشته مرتبط : 


به کجا می رویم ؟ 


http://tarikhroze4.blogsky.com/1397/01/27/post-122/