گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

ایده ئولژی و نظامی گری ( ۱۱ )

نقشه گشتاسب به کمک موبد موبدان 

 

گشتاسب در جستجوی راهی است تا اسفندیار را دست به سر کند. او مانند همیشه به سراغ مشاور ارشدش ارجاسب می رود. ارجاسب موبد موبدان هم هست. 

 

سیم روز گشتاسپ آگاه شد

که فرزند جویندهٔ گاه شد

 

همی در دل اندیشه بفزایدش

همی تاج و تخت آرزو آیدش  

 

بخواند آن زمان شاه جاماسپ را

همان فال گویان لهراسپ را

 

گشتاسب از جاماسب می خواهد آینده افراسیاب را پیشگویی کند! 

 

برفتند با زیجها برکنار

بپرسید شاه از گو اسفندیار


که او را بود زندگانی دراز

نشیند به شادی و آرام و ناز


به سر بر نهد تاج شاهنشهی

برو پای دارد بهی و مهی

 

جاماسب که سالیان درازی در خدمت پادشاه بوده از نیات او به خوبی آگاه است :


چو بشنید دانای ایران سخن

نگه کرد آن زیجهای کهن


ز دانش بروها پر از تاب کرد

ز تیمار مژگان پر از آب کرد


جاماسب به جای جواب سر راست شروع می کند که بر شمردن کارهای اسفندیار:

….

ز دشمن جهان سربسر پاک کرد

به رزم اندرون نیستش هم نبرد


جهان از بداندیش بی‌بیم کرد

تن اژدها را به دو نیم کرد


اما:


ازاین پس غم او بباید کشید

بسی شور و تلخی بباید چشید

 

گشتاسب می گوید روشن تر بگو ، چه پیشگویی می کنی ؟


ورا در جهان هوش بر دست کیست

کزان درد ما را بباید گریست

 

جاماسب پاسخ می دهد:

 

بدو گفت جاماسپ کای شهریار

تواین روز را خوار مایه مدار


ورا هوش در زاولستان بود

به دست تهم پور دستان بود

 

آری سرنوشت آن است که  اسفندیار به دست رستم کشته شود.


گشتاسب می پرسد:


اگر پادشاهی را به او واگزارم چه  به زابلستان نخواهد رفت؟

 

که گر من سر تاج شاهنشهی

سپارم بدو تاج و تخت مهی

 

نبیند بر و بوم زاولستان

نداند کس او را به کاولستان

 

شود ایمن از گردش روزگار؟

بود اختر نیکش آموزگار؟

 

پاسخ جاماسب چنین است: از سرنوشت گریزی نیست/

 

چنین داد پاسخ ستاره شمر

که بر چرخ گردان نیابد گذر

 

ازین بر شده تیز چنگ اژدها

به مردی و دانش که آمد رها

 

بباشد همه بودنی بی‌گمان

نجستست ازو مرد دانا زمان

 

بنا به گفته ی فردوسی که مرد ادب است :

 

دل شاه زان در پراندیشه شد

سرش را غم و درد هم پیشه شد

 

بد اندیشه و گردش روزگار

همی بر بدی بودش آموزگار

 

http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/esfandyar/sh2/

 

اما واقعیت نشان می دهد که گشتاسب بهترین راه را یافته است تا از واگذاری سلطنت به اسفندیار خود داری کند: چه بهانه ای بهتر از سرنوشت محتومی که موبد موبدان به عنوان ایده ئولگ  برای اسفندیار پیش بینی کرده است؟


اکنون نقشه ی راه برای اسفندیار تکمیل شده است: فرستاده اسفندیار به  زابل تا رستم را دست بسته به پیشگاه سلطنت بیاورد یا این که کشته شود. 


و البته گشتاسب امیدوار است که پسرش - اسفندیار - از این راه برنگردد و بر اساس پیشگویی جاماسب در این راه کشته شود تا پادشاهی همچنان دردست خودش باقی بماند.

 

ایده ئولژی و نظامی گری ( ۱۰ )


تصمیم  اسفندیار برای رویا رویی با پدرش ( گشتاسب )


درد دل اسفندیار با مادرش 


اینک که اسفندیار بر تورانیان پیروز شده و خواهرانش را رهانیده  منتظر است که پدرش - گشتاسب - به قولش وفا کرده و تاج شاهی را به او واگذارد. اما انتظار او بیهوده است. از اینرو تصمیم می گیرد تا به پدرش قول هایش را یادآودی کند. ولی پیش از آن با مادرش- کتایون -  از شرط های پدرش برای واگذاری تاج  و تخت  و بد عهدی های او یک به یک سخن می گوید:


چنین گفت با مادر اسفندیار

که با من همی بد کند شهریار


شرط ها :


۱ - مرا گفت چون کین لهراسپ شاه

بخواهی به مردی ز ارجاسپ شاه


۲ - همان خواهران را بیاری ز بند

کنی نام ما را به گیتی بلند


۳ - جهان از بدان پاک بی‌خو کنی

بکوشی و آرایشی نو کنی


تعهد ؛


همه پادشاهی و لشکر تراست

همان گنج با تخت و افسر تراست


 اکنون که گشتاسب قولش را فراموش کرده است ُ فردا تعهد پدر را یادآوری می کنم


کنون چون برآرد سپهر آفتاب

سر شاه بیدار گردد ز خواب


بگویم پدر را سخنها که گفت

ندارد ز من راستیها نهفت

 

و اگر او - گشتاسب - نخواهد به قولش وفا کند  با زور تاج پادشاهی را از او می ستاند :


وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر

به یزدان که بر پای دارد سپهر


که بی‌کام او تاج بر سر نهم

همه کشور ایرانیان را دهم


و : 


ترا بانوی شهر ایران کنم

به زور و به دل جنگ شیران کنم


کتایون که به خوبی گشتاسب را می شناسد  از سرانجام اسفندیار غمناک می شود:


غمی شد ز گفتار او مادرش

همه پرنیان خار شد بر برش


بدانست کان تاج و تخت و کلاه

نبخشد ورا نامبردار شاه


و می کوشد او را از این کار بازدارد :


بدو گفت کای رنج دیده پسر

ز گیتی چه جوید دل تاجور


مگر گنج و فرمان و رای و سپاه

تو داری برین بر فزونی مخواه


یکی تاج دارد پدر بر پسر

تو داری دگر لشکر و بوم و بر


و پس از درگذشت پدرت تاج و تخت شاهی به تو می رسد:


چو او بگذرد تاج و تختش تراست

بزرگی و شاهی و بختش تراست


چه نیکوتر از نره شیر ژیان

به پیش پدر بر کمر بر میان


و اسفندیار که تبلور فرهنگ زمانه است - البته این فرهنگ امروز هم وجود دارد بویژه  در حاکمیت  - در برابر تشویش های مادرش و خواهش وی  می گوید با زنان نباید مشورت کرد:


چنین گفت با مادر اسفندیار

که نیکو زد این داستان هوشیار


که پیش زنان راز هرگز مگوی

چو گویی سخن بازیابی بکوی


مکن هیچ کاری به فرمان زن

که هرگز نبینی زنی رای زن


و مادرش از چنین قضاوتی شرمشار و شوریده می شود اما کاری از دستش ساخته نیست ؛


پر از شرم و تشویر شد مادرش

ز گفته پشیمانی آمد برش


و اسفندیار خود را برای این رویا رویی آماده می کند. 


از آن سوی گشتاسب از تصمیم اسفندیار با خبر می شود و می کوشد راهی برای زیر قول زدن هایش پیدا کند.