گفتگوی اسفندیار با گشتاسب
اینک گشتاسب بر تخت نشسته سران نظامی در یک سو و موبد موبدان باتقاق همه ی موبدان در سوی دیگر :
و در پیش او انجمن شد سپاه
ز ناموران وز گردان شاه
همه موبدان پیش او بر رده
ز اسپهبدان پیش او صف زده
اسفندیار دراین دیدار رسمی با گشتاسب سخن می گوید:
پس اسفندیار آن یل پیلتن
برآورد از درد آنگه سخن
http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/esfandyar/sh3/
او به گشتاسب یادآوری می کند که :
پس از پیروز شدن بر تورانیان و گسترش دین بهی - زرتشتی - با بدگویی یک نفر به زندان انداخته می شود
هنگامی که او در زندان است توران و دیگر سرزمین های فتح شده به دست او بر علیه تسلط گشتاسب شورش می کنند، توران به بلخ حمله می کند، بلخیان - از جمله زرتشت و لهراسب پدر گشتاسب -را می کشند و دختران گشتاسب را به توران می برند،
بیاد گشتاسب می آورد که پس این شکست :
او با مشورت جاماسب - موبد موبدان - او را از زندان فرا می خواند و قول می دهد اگر تورانیان را از سرزمین ایران بیرون براند پادشاهی را به وی وامی گذارد و خود به عبادت می پردازد.
اما :
پس از بیرون راندن تورانیان گشتاسب می گوید هنوز خواهرانت در شهر توران اسیرند و اگر پادشاهی را می خواهی آنها را هم باید آزاد کنی و او این کار را به انجام می رساند.
و اکنون زمان وفای به عهد است،
سپارم ترا افسر و تخت عاج
که هستی به مردی سزاوار تاج
http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/esfandyar/sh3/
گشتاسب پاسخ می دهد :
ازین بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار
اما یک نفر هست که هنوز به درگاه ما زانو نزده است و او رستم است، بسوی زابل شو و او را دستگیرکن و به ایتجا بباور. زآن پس پادشاهی تراست :
به گیتی نداری کسی را همال
مگر بیخرد نامور پور زال
که او راست تا هست زاولستان
همان بست و غزنین و کاولستان
سوی سیستان رفت باید کنون
به کار آوری زور و بند و فسون
برهنه کنی تیغ و گوپال را
به بند آوری رستم زال را
اسفندیار پاسخ می دهد:
چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر
ز گاه منوچهر تا کیقباد
دل شهریاران بدو بود شاد
و گشتاسب رویگردانی رستم از دین بهی را بهانه می کند:
هرانکس که از راه یزدان بگشت
همان عهد او گشت چون باد دشت
…
اگر تخت خواهی ز من با کلاه
ره سیستان گیر و برکش سپاه
چو آنجا رسی دست رستم ببند
بیارش به بازو فگنده کمند
http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/esfandyar/sh4/
فرستادن اسفندیار به جنگ رستم به دلیل رویگردانی رستم از دین یک بهانه ایده ئولژیک است. زیرا پس از اولین جنگ با توران و پیروزی بر آن ، گشتاسب برای خوشگذرانی به زابل می رود و دو سال میهمان رستم است:
برآمد بسی روزگاری بدوی
که خسرو سوی سیستان کرد روی
و در این مدت موبدان به گسترش دین زرتشتی در سیستان پرداخته اند:
که آنجا کند زنده و استا روا
کند موبدان را بدانجا گوا
در تمام این مدت این رستم است که از گشتاسب و درباریانش پذیرایی می کند:
جو آنجا رسید آن گرانمایه شاه
پذیره شدش پهلوان سپاه
شه نیمروز آنک رستمش نام
سوار جهاندیده همتای سام
….
به زاولش بردند مهمان خویش
همه بندهوار ایستادند پیش
و در این دو سال :
وزو زند و کشتی بیاموختند
ببستند و آذر برافروختند
برآمد برین میهمانی دو سال
همی خورد گشتاسپ با پور زال
….
به زاولستان شد به پیغمبری
که نفرین کند بر بت آزری
http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/goshtasp/sh25/
با این وجود گشتاسب رستم را به بی دینی متهم می کند. البته رستم شخصیت ایده ئولژیک نیست. او در خدمت مردم سیستان و ایران زمین است.
سلام ممنون .دیگه هرچی خدابخوادهمونه .این وب جدیدمه. یاحق