گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

گام های تاریخ

اجتماعی - تاریخی

بازتاب فرهنگ سیاسی جامعه در تعریف ( ۲ )


پیشتر این نقش در تعریف قانون اساسی بررسی شده است، اگر مایلید، اینجا می توانید بخوانید:

https://tarikhroze4.blogsky.com/1397/09/06/post-148/


نمونه دیگری از بازتاب فرهنگ سیاسی جامعه در تعریف « شهروندی » می تواند بگوید ما: 

« رعیت » یم یا « شهروند »

۱ - رعیت کیست؟ 

در لغتنامه دهخدا:

عامه مردم زیر دست و فرمانبردار . گروهی که دارای سرپرست باشند. زیر دست. تابع.


در فرهنگ انگلیسی اکسفورد : 

معادل رعیت ، Slave است.

« بویژه در گذشته : شخصی که  قانونا  متعلق به شخص دیگری است و مجبور است از وی پیروی کند.

شخصی که به سختی برای دیگری کار کند بدون درآمد و یا سپاس از وی.

فردی که بشدت وابسته به دیگری است یا توسط دیگری کنترل می شود.

یک وسیله، یا قسمتی  از آن که مستقیما توسط دیگری کنترل می شود.»


در فرهنگ وبستر :

« شخصی که به عنوان ابزار توسط دیگری بکار گرفته می شود. 

یکی که کاملن تحت نفوذ دیگری است

یک ابزار- مانند یک پرینتر یا کامپیوتر - که توسط یکی دیگر بکار انداخته می شود!»

می بینیم تعریف  « رعیت » در فرهنگ دهخدا، فرهنگ اکسفورد و وبستر با هم بسیار شبیه اند.

زیرا هم در ایران رعیت داشته ایم و هم در اروپا رعیت وجود داشته است. 

****

و هر سه تعریف با تعریفی که آقای خمینی از « ملت »  کرده است، همانگ اند:

  • قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه هیچ فرقی ندارد… در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (ص ) و امام (ع) با فقیه فرق داشته باشد »‌

کتاب ولایت فقیه - ص ۵ - ناشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی!

می بینیم که ملت از نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی « قیم » لازم دارد تا اداره اش کند! یعنی مردم « رعیت » اند!


۲ - شهروند: که ترجمه citizen انگلیسی است نیز یک واژه وارداتی از اروپا است!


در فرهنگ  دهخدا: 

 این واژه در اصل لغتنامه وجود ندارد

فرهنگ معین : 

کسی که در شهر زندگی می کند. 2 - اهل یک شهر یا یک کشور.


در فرهنگ انگلیسی اکسفورد:

فرد یا عضو قانونی یک ایالت که با دیگر منافع مشترک دارد که امری طبیعی است. 


فرهنگ وبستر - امریکایی است -

ساکن یک شهر یا محل به ویژه شخصی که دارای حق و امتیازات یک آزاده است.


مقایسه تعریف ها:

در فرهنگ های ایرانی: 

لغتنامه دهخدا - در آن موقع اصلن این واژه نبوده است. جالب است که شخص دهخدا از فعالین مشروطیت بوده  که خود آن نهضت در واقع یک نهضت شهروندی بوده ،اما مقوله ای بنام شهروند و حقوق شهروندی در ذهنش نبوده که به آن بپردازد!

در فرهنگ معین که جدیدتر از لغتنامه دهخدا است:

 الف - کسی که در شهر زندگی می کند. 

ب - اهل یک شهر یا یک کشور. 

این دو تعریف با هم متفاوتند: 

تعریف الف : 

۱ - به این معناست کسی که در روستا زندگی می کند شهروند نیست!! 

۲ - کسی که از کشوری دیگر برای سیاحت به کشور دیگری رفته چون در شهر ساکن شده، شهروند حساب می شود!

تعریف ب - هیچگونه حقوقی برای اهل یک شهر یا کشور مشخص نمی کند. آیا رعیت شهروند است؟ حقوق او با ارباب یکی است؟ 


یادمان باشد که اینان بنیانگذاران فرهنگ اجتماعی ما بوده اند و ما همه از این فرهنگ ها استفاده کرده ایم! البته این سخن به معنی نفی تلاش های بسیار آنان نیست، اما توجه به این که چرا ذهن اجتماعی ما اینقدر تجربی است، چیزی نیست جز این که به علت عقب ماندگی جامعه ما از دنیا،  دانش اجتماعی مان نیز بسیار پایین بوده و هست.


فرهنگ اکسفورد:

فرد یا عضو قانونی یک ایالت که با دیگر منافع مشترک دارد. موضوعی که طبیعی است. 

منافع مشترک باید برای یک فرد یا عضو قانونی یک شهر یا کشور در نظر گرفته شود! 


فرهنگ وبستر :

ساکن یک شهر یا محل  به ویژه شخصی که دارای حق و امتیازات یک آزاده است.


تفاوت ها:

بر اساس تعریف معین ،اکسفورد و  وبستر : 

ما رعیت نیستیم اما شهروند هم نیستیم، چیزی بین دو ایم!

ما رعیت نیستیم : 

چون ابزار دست ارباب نیستیم 

پیرو کسی هم نیستیم که مجبور باشیم از او پیروی کنیم. 

البته طبق قانون اساسی باید پیرو ولایت مطلقه فقیه باشیم! بنابراین « رعیت » هستیم!

کسی که قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول داشته باشد، بر اساس آن نمی تواند ادعای شهروندی کند چه رئیس جمهور باشد یا استاد دانشگاه یا روستایی در یک ده کوره! چون باید پیرو نظرات ولایت مطلقه فقیه باشد!


ما شهروند نیستیم : 

چون منافع مشترک نداریم : 

۱ - زنان از حقوقی برابر با مردان ندارند،

۲ - حتا حق تعیین نوع پوشش را هم نداریم،

۳ - حق انتخاب تفریحاتمان را هم نداریم،

۳- حق انتخاب نماینده هم نداریم مگر با اجازه شورای نگهبان،

۴ - حق انتخاب وکیل هم نداریم مگر با تایید دستگاه قضایی،

۵ - هر گروه یا حزبی که پیرو ولایت مطلقه فقیه نباشد، حق فعالیت اجتماعی ندارد که هیچ حق تاسیس یک گروه را هم ندارد، حق شغل هم ندارد، حق اظهار نظر دارد اما باید تحمل پیامدهایش را هم داشته باشد! 

آنها که کوشیده اند شهروند باشند و از این حق استفاده کنند، به کیفرهای گوناگون از ضمانت های سنگین، شلاق، زندان، آوارگی، سر به نیست شدن ،قتل  و اعدام گرفتار شده اند!

وجود تابناک اینان در تاریخ  چهل ساله کشورمان که پذیرای کیفرهای سخت  شده اند، به معنای این است که: 

جامعه ایران در راهیست  که خود را شهروند بداند، البته خواستن، اگر چه توانستن است ، ولی : 


پای به راه در نه و هیچ مپرس - خود راه بگویدت که چون باید رفت! 


این هم دلیل روشن آنهایی که پای در این راه نهاده اند:


نامه خانم پورناظری از بازداشتی های گروه چهارده نفره که تا روز محاکمه با ضمانت ازاد شده است:

https://t.me/bayanieh14/1255


خصوصی سازی ولایی!

و: 

نظرات نیمه لیبرالی آقای دکتر خالقی!


این نوشته کاری ندارد که آنچه امروز دولتی هست، از کجا آمده، اما مدتی است که سیاست اقتصادی ولایت مطلقه فقیه در پی خصوصی سازی است تا باصطلاح کار دست کار دان بیفتد! و کار از نورچشم بازی بیرون برود!

اما این داستان چگونه انجام شده است؟ از راه مزایده بدون توجه به نورچشمی ها و آقازاده ها و بند و بست بازهای دفتر ولایت مطلقه؟  باز هم مهم نیست. بالاخره به هر صورت برای توسعه نیاز به حضور بخش خصوصی است. انها هم بخشی از این خصوصی هایند!

اما این کار به صورتی انجام می شود که محصولش سر و کله شکسته کارگران است و بازداشت شدن و گرفتن زندان های دراز مدت. فکر نمی کنم نیازی به دادن دوباره اخباری باشد که چند بار در تمام فضای رسانه ای گشته اند. 

چرا بلای سیاست گذاران و مصادره کنندگان اولیه بجان کارگران می خورد؟ به دلیل این که نمی خواهند کار را اصولی و درست انجام بدهند و در این میان جناب دکتر خالقی که حسابی سنگ خصوصی را به سینه میزند و آن را تنها راه توسعه و رسیدن به دموکراسی می داند - که البته بی راه هم نمی گوید - ، هیچ راهی را برای بلاگردانی از کارگران پیشنهاد نمی کند و فقط زیر زبانی می گوید : والله اعلم!!

کارگران موجود در این واحدها توسط مدیریت دولتی استخدام شده اند. اولین کارخصوصی سازی باید تعیین تکلیف کارگران باشد و واحد را بدون کارگر به خریدار بفروشد!

این کار یعنی سازمان خصوصی سازی باید اول تمام سنوات کارگران و بازنشستگی و دیگر حقوق آنان را پرداخت و آنان را مرخص کند! تا آنها بدانند کارشان در این واحد تمام  و با دستمایه ای که دارند بفکر خودشان باشند و با حقوق بیکاری و دیگر حمایت های قانونی برای مدتی بسازند!

حالا سازمان خصوصی سازی باید واحد بی کارگر را به مزایده بگذارد هر چند به دوستان!

البته این کار پر خرج  است و حاکمیت نمی خواهد زیر بار آن برود. می خواهد این هزینه ها را به گونه ای به گردن خریدار بگذارد. به این ترتیب نه تنها توسعه ای در کار نخواهد بود، بلکه هم خریدار را پشیمان می کند، و هم به کارگران خیانت . خریدار  را بد نام می کند و کارگران معترض را هم  سرکوب می کند!

آیا این نوع خصوصی سازی راه به توسعه می برد؟ آقای دکتر خالقی باید جواب بدهد.

آیا آقای دکتر خالقی و مانند ایشان که شاید در این خصوصی سازی ها نقش مهمی نیز داشته باشند، فکر نمی کنند توسعه فقط خصوصی سازی برای سرمایه داران نیست، بلکه توسعه از راه خصوصی سازی حقوق کارگران هم می گذرد؟ ایشان و مانند ایشان و از جمله دولت و قوه قضائیه فکر نمی کنند اگر بنا بر خصوصی سازی است، کارگرانی که حقشان پایمال شده، باید حق قانونی برای اعتراض و اجتماعی داشته باشند و کسانی که مسئول هستند جوابگو باشند؟ .  اما ایشان کارگران را ، که  زیرین ترین بخش این جامعه اند، متهم به مظلوم نمایی می کند! اینجا:

https://t.me/RahbordChannel/1445

خصوصی سازی باید با قانونی کردن اعتراض ها برای بدست اوردن حقوق اولیه و چانه زنی برای دستمزد هم همراه باشد. آقای دکتر خالقی البته متخصص سندیکایی نیست، اما اگر اقتصاد لیبرالی را می داند درکنارش باید سندیکاهای لیبرالی را نیز ببیند!

غوره نشده، مویز نمی شویم!

سخنی در باره دموکراسی!

جناب آقای دکتر فراستخواه نوشته ی  زیبایی دارد در مورد دموکراسی. تعریفی که بدست داده، زیبا است:

دموکراسی … شیوه زندگی است!

می توانید نوشته ایشان را اینجا بخوانید: 

https://t.me/mfarasatkhah/559

فرض پنهانی در نوشته هست که گویا  ما دموکراسی معمول شده در دیگر کشورها را تجربه کرده ایم!!! و حالا باید به تعمیق آن توجه کنیم.

 در واقع یک نوع « از آن دیگری را بخود پنداشتن » یا همان زبانزد معروف کوچه بازاری را بکار برده اند که : 

من آنم که رستم بود پهلوان!

و حالا برای چنان دموکراسی ای - که در دیگر کشورها هست و ما با حسرت به آن می نگریم - به نگاهی تازه به آن نیاز داریم!! 

چند و چون و کم وکاستی های دموکراسی معمول در کشورهای دموکرات بجای خود، اما اجازه دهید ما به همین مرحله برسیم تا بعد به تعمیق آن توجه کنیم!

فقط برای برپایی همان دموکراسی پر نواقص ، کلی مسئله داریم که : 


۱ - قانون اساسی که ملتزم به اسلامیت است! و نه انسانیت!

۲ - نظارت استصوابی است 

۳ - زندانیان سیاسی اند

۴ -  قانون مجازات اسلامی است

۵ -  آزادی احزاب سیاسی است 

۶ - آزادی مطبوعات و انتشاراتی است که بتواند نظرات را آزادنه برای مردم بازگو کند. 

۷ -  اختیارات بی حد و حصر ولایت مطلقه فقیه است،


که اگر روزی روزگار حل شوند، آنوقت :

بر پایه همین ها، همان دموکراسی پر نواقص دیگر کشورهای دموکرات می تواند به  پیدایش:

تشکیل انجمن های محلی، صنفی، شهری و منطقه ای بیانجامد تا نظر استاد نمودار شود: 


فلسفه بینا!

« برای همبستگی انسانی و اجتماعی مان و برای پایداری زندگی در این سرزمین… تنها راهی که باقی مانده است … درک عمومی ایرانیان از حقیقت است…. حقیقت خصیصه مشاع است. حقیقت در تصاحب هیچ یک از ما نیست. حقیقت در « میان » است » 

از تاریخ تا روایت های آخوندی!


داستان کربلا چه بود؟ 

الف - سخنان استاد ملکیان را در مورد رویداد کربلا که شاید اینجا شنیده باشید:

https://t.me/gozaresh1395/5438


ب - کربلا در سال ۶۱ هجری روی داد. اما اولین نوشته در این باره  در قرن دوم هجری انجام شده با روایت های دست دوم. 

نخستین کتاب مقتل درباره حوادث عاشورا مربوط به ابو مخنف لوط بن یحیی بن سعیدبن مخنف ازدی غامدی (متوفای 157هجری) در قرن دوم هجری است.) ؟

https://www.tabnak.ir/fa/news/32476/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%BE%D8%B1-%D8%BA%D8%B5%D9%87-%D8%B7%D9%81%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%8A%D9%85%D8%A7


پ - اینجا هم می توانیدسخنان زنده یاد احمد قابل را گوش کنید: 

https://t.me/gozaresh1395/5451


ت  - اینها مطالب تاریخی است در این مورد: 


همه مسلمانان با یزید بیعت کردند به جز چهار کس .

۱. حسین بن علی ۲. عبدالله بن عمر ۳. عبدالله بن زبیر ۴. عبدالرحمان بن ابوبکر

(تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۲۸۸۸) (اخبار الطوال ، صفحه ۲۷۴ )

۸) ماجرای فرار شبانه امام حسین از مدینه به مکه پس از فوت معاویه چه بود؟

پس از فوت معاویه، ولید حاکم مدینه کس نزد امام حسین فرستاد تا که با یزید بیعت کند.

حسین به دارالعماره نزد ولید بن عتبه رفت و گفت کسی چون من پنهانی بیعت نمیکند فردا چون مردم را جمع کردی من نیز خواهم آمد و با یزید بیعت میکنم. چون شب فرارسید و هوا تاریک شد امام حسین بهمراه دو خواهرش زینب و ام کلثوم و برادرانش ابوبکر و جعفر و عباس و خانواده‌اش پنهانی به مکه گریخت. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۲۹۰۹) (اخبار الطوال ، صفحه ۲۷۶)


۹) چرا امام حسین مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد؟

پس ار آنکه امام حسین از مدینه به مکه گریخت مردم کوفه و فرستادگانشان نزد امام حسین آمدند که ما مردم کوفه خویشتن را برای تو نگه داشته‌ایم و با ولایتداران به نماز جمعه حاضر نمی‌شویم ، نزد ما آی. امام حسین مسلم بن عقیل را پیش خواند و گفت به کوفه برو و در مورد آنچه به من نوشته‌اند بنگر تا اگر درست بود بسوی آنها رویم.(تاریخ طبری ، جلد ۷، صفحه ۲۹۱۶)


۱۰) ماجرای رقابت عشقی میان امام حسین و یزید چه بوده است؟

زن هوسباز و زیبارویی بنام ” ارینب ” که در ابتدا معشوقه یزید بود اما در استانه ازدواج با یزید به خاطر وعده وعیدهای امام حسین دل از یزید برید و به عقد و ازدواج امام حسین درآمد. ( الامامه و السیاسه ، صفحه ۱۶۶) (ثمرات الاوراق ابن حجة حموى ، نقل از پند تاریخ ، جلد ۱، صفحه ۲۰۹)

۱۱) ماجرای سرقت و مصادره کاروانی از کالاهای یزید توسط امام حسین در راه کوفه چه بوده است؟


امام حسین از مکه به سمت کوفه حرکت کرد تا به حوالی تنعیم رسید کاروانی را انجا دید که از جانب حاکم یمن برای یزید فرستاده شده بود. بار کاروان روناس و حله بود که پیش یزید می‌بردند، امام حسین کاروان را بگرفت و همراه ببرد .(تاریخ طبری، جلد ۷ ، صفحه ۲۹۶۸) (اخبار الطوال ، صفحه ۲۹۲)


۱۲) پس از محاصره کاروان امام حسین در کربلا توسط سپاهیان یزید امام حسین از سپاهیان یزید چه در‌خواستی کرد؟

امام حسین فرمود : یکی از سه چیز را از من بپذیرید :

اول: یا به همانجا که از ان امده ام باز میگردم.

دوم: یا دست در دست یزید بن معاویه می‌گذارم که در کار فی مابین رای خویش را بگوید.

سوم: یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که مشغول جنگ با کفار هستند(دیلمستان ایران ، قسطنطنیه) بفرستید که یکی از مردم مرز باشم و حقوق و تکالیفی همانند آنها داشته باشم.(تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۰۸)


۱۳) پس از انکه سپاهیان یزید درخواست امام حسین را برای عبیدالله بن زیاد(حاکم کوفه) فرستادند وی در پاسخ چه گفت؟

ابتدا عبید الله بن زیاد درخواست امام حسین را پذیرفت اما از انجا که امام حسین به ولید(حاکم مدینه) نیز قول داده بود که با یزید بیعت کند اما شبانه از مدینه به مکه گریخت و همینطور گفته شمر بن‌ذی‌الجوشن که به عبیدالله بن زیاد گفت: 

اکنون که در سرزمین توست این را از او می‌پذیری؟ به خدا اگر از دیار تو برود و دست در دست تو ننهاده باشد قوت و عزت از آن او باشد و ضعف و ناتوانی از آن تو. باید امام حسین و یارانش به حکم تو تسلیم شوند که اگر عقوبت می‌کنی اختیار عقوبت با تو باشد و اگر می‌بخشی به اختیار تو باشد که به خدا شنیده‌ام عمر سعد (فرمانده سپاهیان یزید که امام حسین را محاصره کرده بودند) و حسین بیشتر شب را در میان دو اردوگاه نشسته اند و با هم سخن می‌کنند. عبیدالله بن زیاد گفت: چه خوب گفتی رای تو درست است. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۰۹)


۱۴) ایا امام حسین در کربلا به عمر سعد (فرمانده سپاهیان یزید ) چه پیشنهاداتی داد ؟؟

امام حسین به عمر سعد گفته بود دو اردو را رها خواهیم کرد و با هم به نزد یزید خواهیم رفت. عمر سعد گفت: در این صورت خانه ام را ویران میکنند. امام حسین گفت: من آنرا برایت می‌سازم. عمر سعد گفت: املاکم را می‌گیرند. امام حسین گفت: ار املاک خودم در حجاز بهتر از آن به تو می‌دهم. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۰۸)


۱۵) ایا کاروان امام حسین در مدت محاصره در کربلا تشنه ماندند؟

خیر، وقتی تشنگی بر حسین و یارانش سخت شد، امام حسین، عباس‌بن‌ابی‌طالب را پیش خواند و با سی سوار و بیست پیاده فرستاد و بیست مشک همراهشان کردند که شبانگاه برفتند و نزدیک آب رسیدند. پانصد تن از سپاهیان یزید مراقب ابگاه بودند. چون به نزدیک ابگاه رسیدند عباس گفت: آمده‌ایم از این آب که از آن ما را بداشته‌اند بنوشیم گفتند بنوش نوش جانت. عباس گفت تا حسین و این گروه از یارانش که می‌بینی تشنه‌اند یک قطره نخواهم نوشید .انگاه عباس به پیادگان گفت مشکها را پر کنند پس از آن کسان نمودار شدند و درگیری اندکی شد. یاران حسین با مشکها بیامدند و آب را پیش وی بردند. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۰۷)


و از دیگر دلایلی که در خیمه امام حسین در کربلا آب وجود داشت می توان به این نکته اشاره کرد: پیش از شروع جنگ در کربلا امام حسین فرمودند خیمه‌ای به پا کنند آنگاه امام حسین وارد خیمه شد و نوره کشید (نوره کشیدن یعنی اصلاح موهای زائد بدن) و چون امام حسین فراغت یافت دیگران رفتند و نوره (اصلاح موهای زائد بدن) کشیدند. (تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۲۱)


۱۶) پس از کشته شدن امام حسین در کربلا رفتار یزید بن معاویه با بازماندگان امام حسین چگونه بود؟

پس از واقعه کربلا بازماندگان امام حسین را به شام نزد یزید فرستادند که علی‌بن‌حسین نیز در بین انان بود. انگاه یزید رو به علی بن حسین کرد و گفت: ای علی به خدا پدرت حق خویشاوندی مرا رعایت نکرد و با من بر سر قدرتم به نزاع پرداخت و خدا با او چنان کرد که دیدی و این آیه قرآن را خواند:

آنچه از رنج و مصائب به شما می رسد همه از دست اعمال زشت خود شماست در صورتیکه خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند. (سوره شوری . ایه ۳۰)

http://www.eslam.nu/2016/10/07/zndgi-husin/


و در مورد یزید سکینه دختر امام حسین چنین گفت :

سکنیه (دختر امام حسین ) گفت :هیچ کس را که منکر خدا باشد از یزید بن معاویه بهتر ندیدم. آنها را به همراه محافظی پارسا به مدینه فرستاد.(تاریخ طبری ، جلد ۷ ، صفحه ۳۰۷۷)

http://www.eslam.nu/2016/10/07/zndgi-husin/ 


(  ۱۷ )‌ و داستان طفلان مسلم از بیخ و بن دروغ است :


زیرا در همان اولین روایت در مورد واقعه کربلا:‌


هیچ اثر و نشان و یادی از طفلان مسلم و فرار و دستگیری و شهادت آنان نیست. این عدم پرداخت به مسأله خود دلیل و سند محکمی بر نادرست بودن قضیه طفلان مسلم است.

https://www.tabnak.ir/fa/news/32476/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%BE%D8%B1-%D8%BA%D8%B5%D9%87-%D8%B7%D9%81%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%8A%D9%85%D8%A7

پس از خواندن این متن قضاوت را به عهده شما عزیزان خردمند میگذارم و از شما درخواست میکنم که این متون تاریخی را با چرندیات شیخ مفید و علامه مجلسی و دیگر روحانیون شیعه مقایسه کنید.


نامه یک مادر به آقای نجفی !

چهره واقعی دکتر خزعلی نیز در این نامه نشان داده شده است،

اقای نجفی!

سردار و وزیر و شهردار و نورچشمی حکومت !

شنیدم کسالت داشتی و از زندان ازاد شدی . خوب کردی رفتی خانه ات. ادم توی زندان میپوسد. مادرتان هم دلخون میشد .چقدر ان سربالایی اوین را بیاید و ساعتها منتظر نوبت باشد تا بلکه هفته ای بیست دقیقه شما را ملاقات کند.

اقای نجفی خوش به حال شما. از همان لحظه اول که خبر جنایت شما منتشر شد حسودی منهم شروع شد. اخر من تمام مراحلی را که باید میگذراندید دیده بودم. من سالن اداره دهم اگاهی شاپور را میشناسم. دختر نوزده ساله ام انجا بود. وسط تیرماه در همان سالن که شما چای مینوشیدی او شلاق خورد و ناخنهای پایش کشیده شد. هفت سال در زندان ماند و هرگز انگشتهای پایش را بمن نشان نداد. همکاران همان مردی که با شما دست داد و بدرقه تان کرد،موهای دختر مرا دور دستهایش پیچید و تن نحیف دخترم را روی زمین کشید. دوماه به دستور محمدحسین شاملو که انوقتها برو و بیایی داشت و رییس شعبه یک بازپرسی بود به انفرادی افتاد. در حالیکه من و همسرم دیوانه وار هر روز دنبال خبر و اثری از او بودیم به او گفته بودند پدر و مادرت دیگر تو را نمیخواهند و او ناامید و تنها زیر شکنجه جسمی و روحی به خودکشی فکر میکرد. ماهها طول کشید تا شاملو اجازه داد وکیل بگیریم. اما شما از همان روز اول وکیل داشتی . انهم اقای علیزاده طباطبایی که فقط وکالت از ما بهتران و ژنهای مرغوب مثل شما را میپذیرد. عدالت هم کلا زیر قدمهای ایشان است..تا اینجای کار سوسمار پیر (محمدحسین شاملو که اکنون به عنوان وکیل مشغول فریب مردم بیچاره است)همان بازجوی ریاکار که هیچ زمانی از نفرینهایم در امان نخواهد بود، هر رذالتی کرد تا بتواند پرونده را ببندد و پول کیفرخواستش را بگیرد. لعنت ابدی بر او و هست و نیستش باد.

یکسال و نیم بعد، دادگاه برگزار شد. وقتی قاضی سوالهایی کرد که نشان میداد بیگناهی دخترم را دریافته، وقتی به پسر سربندی گفت پدر متدین شما چرا با نامحرم خلوت کرده؟وقتی او و خانواده اش را که به دخترم حرفهای غیراخلاقی میزدند تهدید به بازداشت و اخراج از دادگاه کرد, فهمیدند ممکن است ریحان من نجات یابد. پس حیله دیگری چیدند. قاضی را به ارومیه فرستادند و حسن تردست را به جایش نشاندند. یک بی شرف تمام و کمال. میدانید او به دخترم چه گفته بود؟ گفته بود باید اجازه میدادی تجاوز صورت بگیرد بعد میامدی شکایت میکردی.

قای نجفی! خیلی به شما حسودی م میشود. حکم قصاص شما صادر شد اما کرباسچی و دیگر مقامات حکومتی شروع کردند به افشاگری میترا استاد. تا پیش از ان هرگز لفظ پرستو را نشنیده بودیم. ولی با این تعاریف خیلی از طرفداران پیدا و پنهان حکومت گفتند این پرستو حقش بوده که با گلوله بمیرد. 

اما در مورد دختر من داستان طور دیگری بود. حتی مهدی خزعلی( که امیدوارم در اتش جهنم بسوزد )حاضر نشد به مردم بگوید در روز حادثه سربندی را دیده که با عجله میرود. به او که شریک تجاری ش بود و دفتر کارشان در یک ساختمان، میگوید کجا میروی؟ سربندی هم جواب میدهد یک دختر دکوراتور دیده ام که میروم ترتیبش را بدهم. (لعنت بر او). میدانید چرا چیزی نگفت؟ جواب را از زبان خود خزعلی میگویم. او در مراسم شهرام فرجزاده(جوانی که ظهر عاشورای هشتاد و هشت توسط اتش به اختیاران کشته شد و اکنون خواهرش حوری به جرم دادخواهی در زندان است) در حضور دیگران و از جمله شهین مهین فر(مادر امیرارشد تاجمیر که زیر چرخهای ماشین نیروی انتظامی له شد) که روی صندلی کنار خزعلی نشسته بود گفت اگر این حرفها را علنی کنم هست و نیستم از دست میرود. اخر خزعلی با جلال سربندی (دستش قلم بشود که زیر پای دختر مظلومم را خالی کرد) شریک شده و با هم برج میساختند و تجارت میکردند. 

خلاصه اینکه اقای نجفی, خیلی خوش به حالتان شده که به دلیل حال نداشتن و خستگی ناشی از سه ماه زندان با پول فراوانی که از جیب مردم دزدیده اید به خانه برگشتید تا روشن تر از روز به مردم نشان دهید که اخرین ذره از عدالت هم در ایران مرد. ایا میدانید محمد نظری که اسمش خیلی با شما هماهنگ است،نزدیک بیست و پنجسال از عمرش را بدون یک روز مرخصی در زندان گذرانده و اسمش را گذاشته اند بی کس ترین زندانی ایران؟ معلوم است که نمیدانید. اخر او چه دخلی دارد با شما که یکی از ناکس ترین و با کس ترین مهره های جمهوری شیطانی هستید. ارش صادقی و زینب جلالیان و بسیاری زندانی بیمار هم نادیده بگیریم. اخر شما و امثال شما خون رنگین دارید که به دلیل مختصری کسالت باید ازاد شوید. نه انها که با سرطان و کوری دست به گریبانند. نه انها که مثل جراحی و زمانی و صابر جان دادند بی انکه کسی به دادشان برسد. 

البته من خوشحالم که اعدام نشدید.چون حتی برای دشمن هم ان لحظات را طلب نمیکنم. ولی از ازادی شما بشدت ناراحتم. چرا که ته مانده امید به امکان عدالت را در دلم کشت. خیلی سخت است که در غربت باشی و خانواده ات دوپاره شده باشد و این اخبار را بشنوی. لعنت بر شما که این امید را هم از مردم دریغ کردید. لابد فردا هم خبر میرسد که برای استراحت و خلاصی از رنج سه ماه زندان، سوار هواپیما شده اید و سفری به کانادا کرده اید. در حالیکه ماههاست دختر بی پناه من در ایران به جرم دادخواهی مادرش ممنوع الخروج شده و حرامزادگان گمنام, پای هواپیما، پاسپورتش را گرفته اند. ضرر و زیان و خسارتهای ناشی از این بیشرفی هم بماند تا روز محشر.

اقای نجفی! همین دیروز سیزده نفر اعدام شدند. یکیشان یک اخوند را کشته بود. اخوندک به زنان توصیه کرده بود بروند و صیغه هیولاهای حشد الشعبی شوند. این جوان هم بی طاقت شده و حساب اخوندک را کف دستش گذاشته بود. اما شما از ما بهترانید و یک پرستو را کشته اید. پرستو را باید کشت مگر نه؟ 

اما اقای نجفی دختر من پروانه بود. مثل هزاران پروانه دیگر در زندانهای سراسر ایران. 

میدانید به چه چیزی فکر میکنم؟ به اینکه سرمنشاء این فضاحت بی عدالتی در ایران را نشانه بگیرم. همانی که با نحوست قدمش گفت شما را به مقام انسانی میرسانیم. همان که خدعه کرد. همان که از اعتماد مردم سوءاستفاده کرد. همان که گفت بریزید خونها را ، ما با همین خون ریختنها زنده میمانیم. لعنت ابدی بر او. بر روزی که مثل بختک به جان مردم ایران افتاد. بر روزی که مرد و پس ماندگانش را بر جای گذاشت.

اقای نجفی !حسادتم از حد گذشته و به نفرت تبدیل شده. از شما متنفرم چون مهره ای بوده اید که این سیستم ناعادل و مفتضح را تقویت کرده اید. از شما متنفرم چون تا گلو در پابرجایی این جمهوری شیطانی شرکت داشته اید. 

بترسید از روزی که کاسه صبر مردم لبریز شود. در ان روز اقای علیزاده طباطبایی و کرباسچی که سهل است، خود خمینی جانی هم به شما و همپالکی هایتان کمکی نخواهند کرد. بترسید از ان روز موعود، که شبیه یوم الحسره است. و شما میدانید از چه سخن میگویم. از ان روزی که دارایی شما نمیتواند نجاتتان بدهد. از ان روز که یا باید مثل عمال صدام و قذافی و دیگران تکه تکه شوید یا مثل مبارک و عمرالبشیر و دیگران با قفس به دادگاه بیایید و بگویید چرا چشمهایتان را بستید بر کشتن پروانه های مردم؟ چرا شریک شدید در جنایت چهل ساله؟ چرا تبر شدید برای شکستن سروهای مردم؟

اقای نجفی! دیر است و دور نیست روزی که خونخواهان سیاهپوش، بغض فروخورده شان را در صورت شما و بالا دستهایتان، تف کنند. تضمینش این است: 

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

که مادران سیاه پوش

داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها

سر بر نگرفته اند

شعله پاکروان - مادر ریحانه جباری

https://www.facebook.com/shole.pakravan/posts/2466429153423842